سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز این جوان های با سواد


سال نو مبارک از طرف بخش طنز روزنامه دریا . کاظم گلخنی

با پایان گرفتن انتخابات بالاخره دل از گروههای مجازی کندم و  هر طوری بود به خونه دایی رفتم .
پیرمرد داشت با زن دایی دردل میکرد که با دیدنم چشمانش از خوشحالی برقی زد و با احترام زیاد منو کنار خودش نشوند و گفت؛ راستش داشتم با مادر جواد درباره شرایط اقتصادی دوران پسا برجام بحث می کردم که تو آمدی ،توی دلم خندیدم با خودم گفتم آخه پیرمرد تو با این پنج کلاس اکابری که رفتی اصلا می فهمی اقتصاد با کدوم قاف می نویسند!! راستش طاقت نیاوردم بدجور خندیدم و گفتم ؛  زن دایی که سواد آنچنانی نداره ، آخه چطوری در زمینه اقتصاد میتونه نظر بده!!
اما خنده هام بسرعت جایش را با درد شدیدی عوض کرد. دایی مراد همان طور که با چوب قلیون تو سرم می کوبید، گفت؛ من تو رو امروز کنار خودم نشوندم که راحت تر ادبت کنم.آخه بچه مگه درک و فهم به مدرک و تحصیلات نیاز داره !!

ناله کنان گفتم ؛ پس به چی نیاز داره دایی جون!! دایی هم خیلی قاطع گفت؛تحصیلات خوبه اما برای درک اوضاع اقتصادی ، باید شم اقتصادی، تجربه و پیگیری اخبار در نظر بگیری!!

لبخند به لب گفتم دایی باز داری لاف میزنی !! اما دایی مراد خیلی جدی چوب قلیون تو سرم کوبید و گفت الان بهت ثابت می کنم تا بفهمی ی پیرزن بیسواد دوره قدیم بیشتر می فهمه یا توی جوان امروزی که ده جور مدرک صد تا ی غاز گرفتی!

لحظاتی بعد زن دایی با سینی چایی  وارد اتاق شد و گفت؛ چه مرگته پیرمرد ...باز که داری مهمون آزاری می کنی !! دایی مراد خنده کنان رو به همسر پیرش کرد و گفت: به نظرت علت چیه که شرکت های داخلی در زمینه منابع مالی توانمند ظاهر نشدند.!!

زن دایی نیش خندی زد و گفت؛ ما در حوزه منابع مالی شرکت های تولیدی همیشه نگرش معکوس به گذشته داشته ایم .شفاف تر بگویم که مدیران عامل شرکت های بزرگ داخلی همیشه از منابع انسانی، طرح های اقتصادی سود آور خواسته اند و برای اجرای طرح تنها از منابع مالی ،میزان هزینه و مقدار سرمایه گذاری را طلب کرده اند در حالیکه از سال 2007 بخش منابع مالی شرکت های مهم جهان؛ در قالب طرح BST به تحلیل طرح های اقتصادی پرداخته و با استفاده از سامانه های نرم افزاری بسیار پیشرفته ریسک تجاری طرح و میزان استقبال طرح در بازارهای جهانی را رصد کرده اند.

زن دایی گفت؛ در طرح BST  نواقص و مشکلات طرح های پیشنهادی منابع انسانی بعد از ترمیم نواقص، اجرا و باعث افزایش سود سهام شرکت های چند ملیتی شده است!!!

من که از تعجب دهانم مثل فک تمساح تا آخر باز مونده بود نگاهی به دایی محمد کردم و حیران و سرگشته گفتم: دایی تو رو خدا بگو که خواب نیستم. دایی مراد هم طبق معمول چند بار با چوب قلیون به کله ام کوبید و در ادامه بحث اقتصادی گفت؛ بله مامان جواد ،من هم با نظر شما موافقم و معتقدم اجرای طرح BST با توجه به استفاده از نرم افزارهای پیشرفته تجاری و ارتباط زنجیر وار منابع انسانی و منابع مالی و مشتری مداری ،شرایط را برای توفیق شرکت های تولیدی مهیا کرده است. مامان جواد هم لیوان چایی را هوررت سر کشید و گفت ؛ اصولا در کشورمان بیشتر شرکت ها هنوز به نرم افزارهای تخصصی و تغییر راهبرد منابع مالی توجهی نشان نداده اند و از همه مهمتر تولیدات بر مبنای چشمداشت و توقع مشتری نیست!! زن دایی که تازه متوجه چشمان گرد شده و فک آویزان من شده بود ی اسکناس پنج هزار تومانی کف دستم گذاشت و گفت؛ آره مادر جان دود از کنده بلند میشه حالا پاشو برو یه شارژ واسه خودت بخر برو خونه با همون گوشی مسخرت ور برو تا من و دایی محمد بصورت تخصصی تر بحث کنیم!!


طنز بغام لفت گروپ

طنز
بغام لفت گروپ

به اصرار اهالی محله سرانجام گروهی در تلگرام  به نام غلغله  تشکیل شد و بغام بدبخت را مدیر گروه کردند.
نیم ساعتی از تشکیل گروه نگذشته بود که بی بی زهرا نوشت: بغام حالا که الحمدالله مدیر شدی بیا لطفی بکن دست این پسر جعفر رو بند کن !!

بغام مدتی فکر کرد و نوشت : مادر جان من که مدیر اداره نیستم مدیر گروهم حقیر مدیر گروهم.

بی بی زهرا هم شکلک خشمگینی گذاشت و نوشت ؛ من نمیدونم مدیر شدی باید پسر جعفر ببری سرکار !! بغام اهی کشید و نوشت مادر عزیز اخر مدیر گروه که شغل مهمی نیست . لحظاتی بعد چندین لنگه کفش به علامت تهدید زیر پیام بغام قرار گرفت.بغام هم نوشت: انشالله دوستان با رعایت اصول اخلاقی با ارسال مطالب سودمند و شرکت در بحث های اجتماعی باعث تحول و افزایش فرهنگ شهروندی شوند.

کمی بعد در خانه به صدا در امد.بی بی زهرا با دیدن بغام چک محکمی به صورت مرد بدبخت نواخت و گفت: بی شعور مگه من باهات شوخی دارم وقتی میگم دست پسر جعفر را بند کن بگو چشم.

بعد از رفتن بی بی زهرا بغام در گروه چند شاخه گل نهاد و نوشت بی بی زهرا امر شما به زودی اجرا می شود.
ساعتی بعد مشت معصوم در گروه نوشت ؛ آقای مدیر چند تا جوک خفن بذار من حوصله ام سر رفته، بغام با گذاشتن شکلک عصبانی نوشت؛ اینجا که جای این مطالب تیست، ما این گروه رو تشکیل دادیم که مشکلات محله رو مرتفع کنیم .

باز هم در خانه بغام به صدا در آمد این بار دو طرف صورت بغام متورم شده بود.

در گروه دعوا شده بود .
بی بی زهرا نوشته بود ؛ خجالت هم خوب چیزی هست،این همه دو لپی کباب بامشازاده رو خوردین آخرشم  بعضی ها با گرفتن یه کارت شارژ دو تومنی به یکی دیگه رای دادند.

مرضیه خانم هم نوشته بود؛ بعضی ها که واسه یک دست چلوکباب خودشون رو خفه کردند.
مشت معصوم هم نوشت؛ شماها واقعا بی چشم و رو هستید، کباب های بامشادزاده رو خوردین بهش رای ندادین.
احمد مرغی هم نوشت؛ تقصیر بغام شد هی گفت با چشم باز رای دهید، همه رفتند به اون آقاهه چشم درشته رای دادند.

خلاصه گروه تا نیمه های شب فعال بود و بانوان سالخورده محله بعد از ساعتها غیبت و فحش دادن و عربده کشی نزدیک سحر فاز فرهنگی برداشته و در کمال حیرت ،مشغول نقد «کتاب زنانه ممنوع» تنها اثر ترجمه شده نویسنده انگلیسی خانم کارلا جینز بودند و از مرگ این بانوی 94 ساله بشدت غصه دار بودند و مدام پیام می دادند ؛ این که جوان بود،چقدر زود دیر شد.
روز بعد
حوالی ظهر روز بعد اولین پیام گروه را خاله مرضیه بدین مضمون نوشت ؛ بانک گفته واسه وام باید ضامن معتبر بیاری منم بهشون گفتم همسایمون مدیر هست ،بندگان خدا فوری قبول کردند.

.بغام که  بشدت عصبانی شده بود به زحمت خودش را کنترل کرد و نوشت؛ من که مدیر اداره دولتی نیستم، اخه چرا شماها حالیتون نیست!!
دقایقی بعد خاله مرضیه نوشت؛ بغام جان تو هم مثل پسر هستی،من کمرم درد می کنه، پاشو با موتورت برو میدون یابود چهار تا نون سنگک برام بخر بیا.پاشو مادر که امروز اصلا اعصاب ندارم یهو دیدی زدم لهت کردم.
مش معصوم هم نوشت؛ سر راهت یه شارژ هم واسه من بخر ،

طفلک بغام فهمید که اصولا اینها درست بشو نیستن اینکه بنده خدا از خیر مدیریت بر این جماعت شرور گذشت و نیمه های شب بی صروصدا  لفت داد و رفت.


طنز بغام لفت گروپ



به اصرار اهالی محله سرانجام گروهی در تلگرام  به نام غلغله  تشکیل شد و بغام بدبخت را مدیر گروه کردند.
نیم ساعتی از تشکیل گروه نگذشته بود که بی بی زهرا نوشت: بغام حالا که الحمدالله مدیر شدی بیا لطفی بکن دست این پسر جعفر رو بند کن !!

بغام مدتی فکر کرد و نوشت : مادر جان من که مدیر اداره نیستم مدیر گروهم حقیر مدیر گروهم.

بی بی زهرا هم شکلک خشمگینی گذاشت و نوشت ؛ من نمیدونم مدیر شدی باید پسر جعفر ببری سرکار !! بغام اهی کشید و نوشت مادر عزیز اخر مدیر گروه که شغل مهمی نیست . لحظاتی بعد چندین لنگه کفش به علامت تهدید زیر پیام بغام قرار گرفت.بغام هم نوشت: انشالله دوستان با رعایت اصول اخلاقی با ارسال مطالب سودمند و شرکت در بحث های اجتماعی باعث تحول و افزایش فرهنگ شهروندی شوند.

کمی بعد در خانه به صدا در امد.بی بی زهرا با دیدن بغام چک محکمی به صورت مرد بدبخت نواخت و گفت: بی شعور مگه من باهات شوخی دارم وقتی میگم دست پسر جعفر را بند کن بگو چشم.

بعد از رفتن بی بی زهرا بغام در گروه چند شاخه گل نهاد و نوشت بی بی زهرا امر شما به زودی اجرا می شود.
ساعتی بعد مشت معصوم در گروه نوشت ؛ آقای مدیر چند تا جوک خفن بذار من حوصله ام سر رفته، بغام با گذاشتن شکلک عصبانی نوشت؛ اینجا که جای این مطالب تیست، ما این گروه رو تشکیل دادیم که مشکلات محله رو مرتفع کنیم .

باز هم در خانه بغام به صدا در آمد این بار دو طرف صورت بغام متورم شده بود.

در گروه دعوا شده بود .
بی بی زهرا نوشته بود ؛ خجالت هم خوب چیزی هست،این همه دو لپی کباب بامشازاده رو خوردین آخرشم  بعضی ها با گرفتن یه کارت شارژ دو تومنی به یکی دیگه رای دادند.

مرضیه خانم هم نوشته بود؛ بعضی ها که واسه یک دست چلوکباب خودشون رو خفه کردند.
مشت معصوم هم نوشت؛ شماها واقعا بی چشم و رو هستید، کباب های بامشادزاده رو خوردین بهش رای ندادین.
احمد مرغی هم نوشت؛ تقصیر بغام شد هی گفت با چشم باز رای دهید، همه رفتند به اون آقاهه چشم درشته رای دادند.

خلاصه گروه تا نیمه های شب فعال بود و بانوان سالخورده محله بعد از ساعتها غیبت و فحش دادن و عربده کشی نزدیک سحر فاز فرهنگی برداشته و در کمال حیرت ،مشغول نقد «کتاب زنانه ممنوع» تنها اثر ترجمه شده نویسنده انگلیسی خانم کارلا جینز بودند و از مرگ این بانوی 94 ساله بشدت غصه دار بودند و مدام پیام می دادند ؛ این که جوان بود،چقدر زود دیر شد.
روز بعد
حوالی ظهر روز بعد اولین پیام گروه را خاله مرضیه بدین مضمون نوشت ؛ بانک گفته واسه وام باید ضامن معتبر بیاری منم بهشون گفتم همسایمون مدیر هست ،بندگان خدا فوری قبول کردند.

.بغام که  بشدت عصبانی شده بود به زحمت خودش را کنترل کرد و نوشت؛ من که مدیر اداره دولتی نیستم، اخه چرا شماها حالیتون نیست!!
دقایقی بعد خاله مرضیه نوشت؛ بغام جان تو هم مثل پسر هستی،من کمرم درد می کنه، پاشو با موتورت برو میدون یابود چهار تا نون سنگک برام بخر بیا.پاشو مادر که امروز اصلا اعصاب ندارم یهو دیدی زدم لهت کردم.
مش معصوم هم نوشت؛ سر راهت یه شارژ هم واسه من بخر ،

طفلک بغام فهمید که اصولا اینها درست بشو نیستن اینکه بنده خدا از خیر مدیریت بر این جماعت شرور گذشت و نیمه های شب بی صروصدا  لفت داد و رفت.


طنز بغام بیمار می شود

.

معمولا  بیشتر مردهای ایرانی وقتی سراغی از دکتر می گیرند که دیگه نای راه رفتن نداشته باشند و با اجبار اهل و عیال به سراغ دکتر می روند.

چند روز پیش بغام گلاب به رویتان به سبب خوردن غذای شب مانده دچار بیماری اسهال شد.القصه کنیزو که از رفت و آمدهای مکرر بغام به توالت به تنگ آمده بود رختخواب شوهرش را کنار توالت پهن کرد و راحت مشغول چت کردن در گروه شد.!!

روز بعد کنیزو که از دیدن چهره تکیده شوهرش نگران شده بود دفترچه بیمه را کف دستش گذاشت و او را با چند توپ و تشر راهی بیمارستان کرد.بغام بیچاره که حالش سخت تر شده بود قصد داشت از در بخش عبور کند که مردی درشت هیکل در مقابلش سبز شد و گفت : کجا همین جور سرت پایین انداختی میری !! وقت ملاقات بعدظهر هست. بغام که از درد به خودش می پیچید رو به نگهبان کرد و گفت؛ آقای محترم من بیمار اوژانسی هستم .این چه طرز برخورد با مردمه!! نگهبان هم گفت ؛ در محیط بیمارستان لطفا بلند صحبت نکنید در ضمن بخش اورژانس ساختمان کناری است.بغام که از شدت فشار اسهال تاب مقاومت بیشتر نداشت به هر بدبختی بود مستراحی پیدا کرد و مدتی بعد به سراغ بخش اورژانس رفت.سرانجام بعد از گذشت چهار ساعت اسم بغام را جهت معاینه اعلام کردند.

مرد بدبخت با دیدن  جوان سفید پوش کنارش نشست و درباره بیماریش  شرح مفصلی داد.

مرد جوان که از حرفهای بغام بشدت به خنده افتاده بود گفت؛ ای خاک تو سر زن ذلیلت بشه، شیطونه میگه با همین دسته جارو زیر کتک لهت کنم.!!

مرد جوان سپس سطل زباله مطب را جمع کرد با خودش برد.
بغام بیچاره که از شدت عصبانیت سرخ شده بود زیر لب چند ناسزا به نظافت چی داد ،سرانجام دکتربخش که توانسته بود از تلفن همراهش دل بکند به سراغ بغام آمد و گفت؛ چی شده اقای محترم!! بغام با تردید رو به دکتر کرد و گفت ؛ شما که نظافت چی نیستی؟

دکتر هم چک محکمی به گوش بغام نواخت و گفت نخیر جانم بنده پزشکم  و عجالتا زود بیماریتان را شرح بدهید که مراجعه کننده زیادی در نوبت هستند!! سرانجام مرد بیچاره در حالی که صورتش را می مالید به بیماریش اشاره کرد ، دکتر نیز به سرعت او را ویزیت کرد و در  خاتمه گفت؛ داروهایت از داروخانه بگیر و به بخش ترزیقات برو .نفر بعد...

ساعتی بعد بغام بیچاره ، داروهایش را از داروخانه تحویل گرفت و به سرعت به سراغ بخش ترزیقات رفت.مسئول ترزیقات با دیدن بغام به او اشاره کرد روی تخت دراز بکشد سپس امپول را از دست بغام گرفت و گفت ؛ عجیبه امروز همه نفس تنگی گرفتند،شما یازدهمی هستی !!

بغام با نگرانی از جایش برخاست و گفت ؛ نه خواهر محترم بنده گلاب به رویتان اسهال گرفتم .پرستار نگاه تندی به بغام کرد و گفت؛ بتمرگ سرجات ، تو بیشتر می فهمی یا دکتر!؟

بغام که قصد فرار از بخش را داشت به سمت در دوید اما پرستار زرنگ گوشه لباسش را گرفت و او را روی تخت پرت کرد سپس از روی شلوار امپول را چکشی به بدن بغام بدبخت فرو کرد و گفت؛ آخه چرا این مردم قدر نشناس هستند.هی میگن با بیمار خوش برخورد باشید هی میگن لبخند بزنید!! اخه با همچی بیمار لجبازی من چطور لبخند بزنم.

بیچاره بغام که دیگر از شدت درد کج و کوله شده افتان و خیران از بیمارستان فرار کرد، اواخر شب به توصیه کنیزو ،بی بی زهرا دکتر سنتی  محله به عیادت بغام رفت و چند کاسه ماست در حلقش ریخت و رفت.به گفته منابع موثق حال بغام مساعد شده و مرد بیچاره این دم عیدی دوباره به سر کار رفته است.


طنز با سوسک تا بی نهایت

با سوسک تا بی نهایت

دم عیدی جا داره یادی کنیم از سوسک های اشپزخانه که متاسفانه در شرایط اسف باری قرار دارند

هم وطن هم اکنون منتظر دستان گرمت هستیم
آیا زباله در خانه دارید!! دست نگه دار!! آن  را از خانه خارج نکن . شاید که سوسکی ذره نانی به دوش گرفته و چشمان منتظر دهها سوسک کوچولوی گرسنه در لا به لای کابینت و پشت یخچال و چاه توالت در انتظار دستان پر مهر و پینه بسته پدرسوسکه هست!!
ما سوسک های آشپزخانه به نیابت از تمام حشرات منزل از حضور بسیار موثر بانوان عزیز در گروههای مجازی استقبال می کنیم.
امید که همچنان به همین رویه دهید و بگذارید هزاران چرخه زیستی در اطرافت شکل بگیرد.بگذار عنکبوت مادر که پا به ماه هست کودکانش را در آغوش بگیرد ، بگذار مگس همچو مرغ عشق چهچه بزند و زندگیت را پر معنا کند.
بگذار سوسک مظلوم  که طقلک از همه بیشتر در بحران ها آسیب دیده این دم عیدی در اغوش گرم خانواده مزه خوشبختی را لمس کند.
پس تو ای کدبانوی روشنفکر همچنان در فضای مجازی بمان و از حق و‌ حقوقت دفاع کن .

در اینجا سخنی دارم با معدود بانوان جارو بدست

اری با تو هستم لختی درنگ کن و بر ماشه حشره کش فشار نده شاید که شب عروسی سوسکی جوان امشب به عزا تبدیل کنی و جماعتی شاد خندان و بی خبر را با گازهای سمی روانه آن دنیا می کنی ،آری درنگ کن و بگذار حلاوت جشن ازدواج در  زیر کابینت سر بگیرد بگذار پر کشیدن و رقص شبانه زوج های جوان سرچشمه مهرت را جوشان کند.

بگذار حشره کوچولو  نفسی بکشد و دمی پا به پای مادر در مستراح خانه گام بردارد بگذار زندگی در جریان باشد.
ستاد مبارزه با خانه تکانی