سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز بغام بیمار می شود

.

معمولا  بیشتر مردهای ایرانی وقتی سراغی از دکتر می گیرند که دیگه نای راه رفتن نداشته باشند و با اجبار اهل و عیال به سراغ دکتر می روند.

چند روز پیش بغام گلاب به رویتان به سبب خوردن غذای شب مانده دچار بیماری اسهال شد.القصه کنیزو که از رفت و آمدهای مکرر بغام به توالت به تنگ آمده بود رختخواب شوهرش را کنار توالت پهن کرد و راحت مشغول چت کردن در گروه شد.!!

روز بعد کنیزو که از دیدن چهره تکیده شوهرش نگران شده بود دفترچه بیمه را کف دستش گذاشت و او را با چند توپ و تشر راهی بیمارستان کرد.بغام بیچاره که حالش سخت تر شده بود قصد داشت از در بخش عبور کند که مردی درشت هیکل در مقابلش سبز شد و گفت : کجا همین جور سرت پایین انداختی میری !! وقت ملاقات بعدظهر هست. بغام که از درد به خودش می پیچید رو به نگهبان کرد و گفت؛ آقای محترم من بیمار اوژانسی هستم .این چه طرز برخورد با مردمه!! نگهبان هم گفت ؛ در محیط بیمارستان لطفا بلند صحبت نکنید در ضمن بخش اورژانس ساختمان کناری است.بغام که از شدت فشار اسهال تاب مقاومت بیشتر نداشت به هر بدبختی بود مستراحی پیدا کرد و مدتی بعد به سراغ بخش اورژانس رفت.سرانجام بعد از گذشت چهار ساعت اسم بغام را جهت معاینه اعلام کردند.

مرد بدبخت با دیدن  جوان سفید پوش کنارش نشست و درباره بیماریش  شرح مفصلی داد.

مرد جوان که از حرفهای بغام بشدت به خنده افتاده بود گفت؛ ای خاک تو سر زن ذلیلت بشه، شیطونه میگه با همین دسته جارو زیر کتک لهت کنم.!!

مرد جوان سپس سطل زباله مطب را جمع کرد با خودش برد.
بغام بیچاره که از شدت عصبانیت سرخ شده بود زیر لب چند ناسزا به نظافت چی داد ،سرانجام دکتربخش که توانسته بود از تلفن همراهش دل بکند به سراغ بغام آمد و گفت؛ چی شده اقای محترم!! بغام با تردید رو به دکتر کرد و گفت ؛ شما که نظافت چی نیستی؟

دکتر هم چک محکمی به گوش بغام نواخت و گفت نخیر جانم بنده پزشکم  و عجالتا زود بیماریتان را شرح بدهید که مراجعه کننده زیادی در نوبت هستند!! سرانجام مرد بیچاره در حالی که صورتش را می مالید به بیماریش اشاره کرد ، دکتر نیز به سرعت او را ویزیت کرد و در  خاتمه گفت؛ داروهایت از داروخانه بگیر و به بخش ترزیقات برو .نفر بعد...

ساعتی بعد بغام بیچاره ، داروهایش را از داروخانه تحویل گرفت و به سرعت به سراغ بخش ترزیقات رفت.مسئول ترزیقات با دیدن بغام به او اشاره کرد روی تخت دراز بکشد سپس امپول را از دست بغام گرفت و گفت ؛ عجیبه امروز همه نفس تنگی گرفتند،شما یازدهمی هستی !!

بغام با نگرانی از جایش برخاست و گفت ؛ نه خواهر محترم بنده گلاب به رویتان اسهال گرفتم .پرستار نگاه تندی به بغام کرد و گفت؛ بتمرگ سرجات ، تو بیشتر می فهمی یا دکتر!؟

بغام که قصد فرار از بخش را داشت به سمت در دوید اما پرستار زرنگ گوشه لباسش را گرفت و او را روی تخت پرت کرد سپس از روی شلوار امپول را چکشی به بدن بغام بدبخت فرو کرد و گفت؛ آخه چرا این مردم قدر نشناس هستند.هی میگن با بیمار خوش برخورد باشید هی میگن لبخند بزنید!! اخه با همچی بیمار لجبازی من چطور لبخند بزنم.

بیچاره بغام که دیگر از شدت درد کج و کوله شده افتان و خیران از بیمارستان فرار کرد، اواخر شب به توصیه کنیزو ،بی بی زهرا دکتر سنتی  محله به عیادت بغام رفت و چند کاسه ماست در حلقش ریخت و رفت.به گفته منابع موثق حال بغام مساعد شده و مرد بیچاره این دم عیدی دوباره به سر کار رفته است.