سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خبرنگار جنگی

از خبرنگار جنگی تا کانال های غیرمجاز

 

« برخی از گروهها و کانال های مجازی با نشر عکس و خبری بانی ضرر و زیان به قوای نظامی کشورمان شده اند » 

مقدمه

خبرنگار جنگی با پوشش دفاع نظیر کلاه خود ، جلیقه ضد گلوله مندرج به آرم خبرنگاری تحت پوشش تیم نظارتی ارتش و معمولا با هدایت این تیم نظارتی گاها تا عمق مناطق عملیاتی جلو رفته و اقدام به تهیه خبر، فیلم و عکس می نماید .

این روش بسیار خطرناک تهیه خبر در ابتدای قرن بیستم و در جنگ جهانی اول آغاز بکار کرد و از همان ابتدا سازمان های نظامی اشراف بسیاری بر نحوه عملکرد این گروه از خبرنگاران داشتند، اوج دوران پختگی خبرنگاران جنگی در دهه 30 میلادی و در جنگ داخلی اسپانیا رخ داد، در این جنگ تعدادی از نویسندگان معروف از طیف های مختلف سیاسی جهان به عنوان خبرنگار جنگی  دست قلم شدند، از  کمونیست های دو آتشه گرفته تا دومکرات های آمریکایی و جمهوری خواهان فرانسوی در جهت اشاعه اخبار جنگ و نشان دادن جنایات ارتش فاشیستی ژنرال فرانکو وارد کارزار شدند.و باعث شدند تا این رژیم علیرغم پیروزی منفور جهانیان شود.از معروف ترین چهره های معروف که در این جنگ نقش خبرنگار جنگی را ایفا کردند می توان به رومن رولان اشاره کرد.

خبرنگاران جنگی در جنگ دوم جهانی حضور گسترده تری داشتند ، ارتش ها بخش رسانه ای خود را تاسیس  کرده استفاده بیشتری از بخش رسانه جنگی کردند. ارتش ها نظارت بیشتری کردند و در جهت جلوگیری از اشاعه مطالبی که باعث لو رفتن اطلاعات نظامی شود نظارت گسترده تری کردند، در این حوزه به دلایلی از جمله امکان لو رفتن مختصات و نقشه ها یا لو رفتن دیگر اطلاعات مهم نظامی دست خبرنگار جنگی مثل خبرنگار معمولی چندان باز نیست و خبرنگار نمی تواند بدون اذن ناظرین نظامی عکس و مطالب مورد نظرش را نشر دهد .از جمله خبرنگاران معروف جنگی این دوران جان استاین بک نویسنده معروف آمریکایی است.

چند دهه بعد نقش خبرنگاران جنگی بیشتر به چشم آمد،

تاثیر خبرنگاران جنگی در نشر جنایات ارتش امریکا در ویتنام انقدر اثر گزار بود که مردم امریکا از نظامیان آمریکایی تنفر پیدا کرده پنتاگون سالها هزینه نمود تا با تهیه فیلم های هالیوودی این تنفر جایش را با علاقه عوض کند.

خبرنگار جنگی در دفاع مقدس نیز جایگاه ویژه ای یافت و خبرنگاران جنگی بیشتر عملیات های بزرگ را پوشش داده و شهدای زیادی تقدیم این مرز بوم کردند،این گروه از خبرنگاران جنگی عمدتا خبرنگاران معمولی بودند که با یادگیری الفبای این امر خطیر در مناطق جنگی و کسب تجربه، به اشاعه حماسه آفرینی های رزمندگان اسلام پرداختند ، شهید غلامرضا رهبر را می توان از جمله فعالین این عرصه و شهید آوینی را می توان پدید آورنده روشی نو در تهیه اخبار جنگی ذکر کرد.

در عرصه بین الملل و 

در جنگ اول و دوم خلیج فارس خبرنگاران جنگی توفیق گذشته را نداشته و پنتاگون اجازه حضور و همراهی خبرنگاران مثل جنگ ویتنام را نداد، خبرنگاران در قالب یک تیم رسانه ای با نظارت نظامیان متخصص بعد از اجرای عملیات در مناطق خاصی حضور یافته و اخبار را بیشتر از طریق سخنگوی ارتش امریکا پیگیری و تهیه می کردند، از این رو تقریبا در اشغال عراق و افغانستان فیلم و تصاویر بسیار کمی وجود دارد و خبرنگاران موفق به حضور و پوشش گسترده خبری نشدند، 

با این حال  تحول در راه بود عصر بیت آغاز بکار کرد و شبکه های مجازی با میلیون ها مخاطب شگفت انگیز و جذاب وارد معرکه و عرصه های مختلف شد، با شروع بحران عراق و سوریه تقریبا همه اصول رسانه ای زیر پا گذاشته شد تا جایی که رسانه های مجازی (غیرمجاز) حتی از شروع عملیات های دو طرف درگیر نیز آگاه بوده و به نشر آن می پرداختند. 

با گسترش شبکه های مجازی وضعیت اطلاع رسانی از دست مبادی رسمی انتقال خبر خارج شد و هزاران سایت ، گروه و کانال در حالیکه عمدتا حتی دوره های عادی خبرنگاری را طی نکرده به اطلاع رسانی و نشر اخبار جنگی پرداختند که این رویه برای هر دو طرف درگیر نبرد نتایج بسیار مصیبت باری به دنبال داشت،

تا جایی که پخش تصاویر نظامیان و تروریست ها در اینترنت باعث مرگ و یا اسارت انها شد، امروزه این روش معمول ترین اقدام جهت دستگیری گروههای سلفی محسوب می شود، 

متاسفانه پست های مجازی کاربران در شبکه های مجازی فقط به ضرر تروریست ها نبوده و به همین نسبت نیز به نظامیان ارتش عراق و سوریه ضرر جانی وارد کرده است و این نتیجه ورود کاربران غیر متخصص در حوزه رسانه است، 

جالب اینجاست که خبرنگار جنگی شرایط و تخصص خاصی دارد و خبرنگاران عادی بایستی با گذراندن دوره و تجربه به این مهم دست یابند و فقط با نظارت بخش رسانه ای نیروهای مسلح همکاری و فعالیت نمایند، اما این روند در بحران سوریه و عراق نادیده انگاشته شد و کاربران غیر مجاز  با پخش نقشه ها و کالک های نظامی و حتی  تصاویر فرماندهان و یا نشر تصاویر مناطق جنگی و ... با راحت ترین روش ممکن ارزشمندترین اطلاعات نظامی بعضا مهم و حساس دو دستی به تروریست ها تقدیم می شود.

البته این وضعیت بغرنج رسانه ای فعلا در عراق و سوریه مشاهده می شود، و دیگر کشورها از جمله ترکیه، مصر، سعودی ، یمن ، تونس  و ... با درس گرفتن از نتایج مصیت بار فعالیت رسانه های جنگی غیر معتبر، اجازه نشر اخبار را به افراد معمولی و نظامیان نمی دهند،

با این تفاسیر و با توجه به حضور مستشاری نظامیان ایران در عراق و سوریه توصیه می شود برخی از افراد که بعضا به نیت خدمت در کانال ها و گروهها اقدام به پخش اخبار جعلی، نشر تصاویر نظامیان پخش نقشه های جنگی و دیگر اقدامات غیر مجاز می نمایند به خود آمده خدای ناکرده با نااگاهی بانی و باعث اسارت یا شهادت رزمندگان محور مقاومت را فراهم نکنند، در هر حال نهادهای مسئول موظفند بررسی نمایند چنانچه فعالیت این دست رسانه های غیر مجاز مجازی باعث ضرر و خسارت به نیروهای نظامی کشورمان  شده است در این زمینه بصورت منطقی ورود نمایند،و به دوستداران این حوزه خبری نیز توصیه می کنیم برای اطلاع از اخبار جهادی از طریق خبرگزاریهای معتبر که همگی صاحب سایت و کانال هستند و همچنین  از طریق رسانه های رسمی دیداری و شنیداری معتبر کشورمان اقدام نمایند.

 


نویسنده کاظم گلخنی


طنز انشای هفتگی


طنز انشای هفتگی

در آینده می خواهید چکاره شوید.

به نام خدا البته واضح و مبرهن است که ما کودکان دهه هشتادی هم مثل نسل های قبلی گوشه چشمی به مشاغلی نظیر پزشکی داریم، ولی پدرم معتقد است که پزشک عمومی نون توش نیست،اما ملاک من مسائل دنیوی و مالی نیست،بلکه هدفم این است که خیلی موثر به مردم خدمت کنم ، از این رو به عنوان یک طفل معصوم به پزشکی آن هم متخصص سرطان گرایش بیشتری دارم و سعی خواهم نمود در آینده به عشق کشورم و مردم سرزمینم و با رهنمودهای مالی و معنوی پدرم در یک دانشگاه اسم و رسم دار شهر هیوستون یا بوستون درس بخوانم، باور بفرمایید به جان مادرم اصلا هدفم گرفتن اقامت نیست و قول می دهم مثل بچه آدم فقط حواسم به درس و دانشگاه باشد و شب ها نیز اصلا پایم از خوابگاه بیرون نمی گذارم اصلا چه معنی می دهد دانشجوی ایرانی برود ولگردی !! بابایم قسم خورده گفته بفهمم رفتی دیسکو اس تاپ تیکه تیکه ات می کنم ، آخر پدرم  خارج درس خوانده و خیلی امیدوار است تا انشالله وقتی به کوری چشم خاله هایم و بچه هایشان بجز سوزی جون به ایران برگشتم در جشن مدرک بندونم پوز تمام فامیل را بزند ،پدرم قول داده در جهت خدمت به خلق بخصوص قشر مستضعف یک کلینیک تخصصی در خیابان فرشته برایم می خرد،البته از بابت مریض هم با وجود این فست فودها و روغن های خوراکی شصت بار مصرف اصلا نگران نیستم، مردم ما خیلی با معرفت هستند و اصلا نمی گذارند پزشکان متخصص بیکار شوند و هی سرطان می گیرند، البته بیماری سرطان خیلی هم ترسناک نیست چون ایرانی ها هی میگیرند!!

این هم که می گویند سرطان اول ثروت آدم را می برد بعد جان آدم  ،بیشتر تبلیغ بوق های استکبار جهانی و مزدوران قلم بدستشان هست، آخر ویزیت 95 هزار تومانی خیلی زیاده !؟ نه خدا وکیلی خیلی زیاده !! بدبخت تو اگه می خوای یه بسته قرص 2 میلیونی از  ناصر خسرو بخری چه غلطی می کنی، هان ، اصلا تو که پول نداری بیخود کردی سرطان گرفتی !!

من ده سال توی ولایت غربت دود چراغ خوردم، زحمت کشیدم حالا یه کاره اومده میگه تخفیف بده، یاالله تا زیر کتک لهت نکردم، همه پول ویزیت بده ...

طفلک معلم که نزدیک بود یقه پیراهنش پاره شود حیران و هراسان چند تا اسکناس کف دست طفل معصوم گذاشت جیغ زنان از کلاس فرار کرد.


طنز مصاحبه با فرگام و پیشگام


کسی از میمون های فضایی با خبر است.

خبر ارسال اولین موشک سرنشین دار ایرانی در سال 91 دنیا را مبهوت کرد ،مسافر این کپسول فضایی پیشگام  میمون ماده سه ساله ای بود که در همه تست ها و شرایط فرنطینه و تمرینات سربلند ظاهر شده بود ،یکسال بعد هم فرگام میمون نر سه ساله مثل پیشگام تمام تمرینات را با موفقیت پشت سر نهاد و با موشک سرنشین داری که این بار با سوخت مایع فعال شده بود عازم مدار زمین شد. البته این دو قهرمان فضایی بعدها ازدواج کرده و هم اکنون روی شاخه درختی در پارک شهر سرگرم زندگی حقیرانه ولی شادی هستند.

با این تفاسیر  مصاحبه ای با این زوج فضایی انجام دادیم که در ادامه می خوانیم.

با اینکه خوش مشرب هستند ،خیلی سخت راضی به مصاحبه شدند، همان اول کار پیشگام خانوم سینی چای را جلویمان گذاشت و گفت؛ فقط خواهش می کنم عکس هایی که خودم تایید می کنم چاپ کنید، اما درست همان وقت نارگیلی صاف خورد وسط کله عکاس بدبخت و طفلک جان به جان آفرین غش کرد.

هر چقدر فرگام و همسرش آرام و ماخوذ به حیا هستند ،بچه هایشان بی شعور و نفهم هستند،  فرگام که انگاری فکرم را خوانده لبخند به لب از همسرش میخواهد دو قلوها را به اتاقشان ببرد، صدای جیغ و دادشان اعصاب همه را خورد کرده است،اینکه به فرگام گفتم؛ مرد حسابی تو هنوز چهار سالت نشده رفتی زن گرفتی که چی بشه !! فرگام بهم خیره شد و گفت؛ شما آدم ها از عشق چی میدونید!! 

بعد هم ادامه داد؛ همون روز اولی که وارد بخش قرنطینه شماره چهار شد عاشقش شدم توی اون بخش قفس پیشگام  با قفس من فاصله داشت ولی همون روز اول هر طور بود متوجهش کردم که چقدر دوستش دارم، فرگام پوز خندی زد و گفت ؛ اما با حضور اون همه میمون یه ذره هم به من توجه نمی کرد.

« طبق اسناد موجود متاسفانه دوری بین این دو میمون با رفتار غیر انسانی میمونی به اسم ترنج بیشتر می شود.

این طور که از شواهد مستند بخصوص رصد دوربین های مدار بسته بخش سوم و چهارم قرنطینه ایستگاه اصلی مشخص شده ترنج ماده میمون سه ساله به فرگام علاقه مند می شود ، این وسط فرگام از همه جا بی خبر به سبب فاصله ای که با پیشگام داشته تصمیم میگیرد از ترنج به عنوان واسطه استفاده کند، حالا دیگر خودتان تصور کنید که این دختر حسود چه دروغ هایی تحویل پیشگام میداده تا جایی که در یک تست ورزشی که اتفاقی پیشگام و فرگام با هم مواجه می شوند دعوای خیلی سختی رخ میدهد و فرگام در اثر شدت جراحات مجروح می شود. البته این دو بعدها متوجه شیطنت ترنج می شوند از این رو در یک فرصت مناسب دو نفری پشت کپسول فضایی آموزشی میمون بدجنس را گیر آورده و حقش کف دستش می گذارند»

آقا فرگام فکر می کردی یه روزی فضا نورد بشی !؟اصلا تصورش نمی کردم یه روزی هند رو ترک کنم ، راستش بچه که بودم دوست داشتم نارگیل دزد بشم ( با خنده) اما نشد.نهایت تصورم سوپر استار شدن در یک باغ وحش بود.

از روزهای آموزش،  برایمان بگو!؟ واقعا سخت بود، مدام در قرنطینه و بخش آموزش در حال تمرین های سخت بودیم ،ما یک گروه میمون بودیم و رقابت سختی بین ما بود که یکی انتخاب بشه ، بار اول پیشگام خانوم انتخاب شده بود ، یک سال بعدش مجددا رقابت سختی درگرفت منتها این بار پیشگام خانوم شرط گذاشته بود هر کی نامزد سفر بشه اگه زنده برگشت باهاش ازدواج می کند.

مگه شما عاشق هم نبودید!؟ ببنید شما دیگه دارید خیلی توی زندگی خصوصی ما سرک می کشید، قرار شد در مورد سفر به مدار زمین مصاحبه کنید نه اینکه فیلم هندی درست کنید.

از روز سفرت برایمان بگو شنیدم خیلی ترسیده بودی !؟ تا وقتی در سایت پیشگام خانم کنارم بود  ترسی نداشتم به خودم می گفتم مگه من چه کمتر از این دختر دارم که بخوام بترسم، من در همه تست های ورزشی اول شده بودم ، با این حال راستش را بخواهید خیلی ترسیده بودم ، مدام  بلایی که به سر لایکا سگ فضانورد روس اومده فکرم رو مشغول کرده بود و باعث وحشتم میشد اما این سرنوشت من بود و باید قبولش می کردم.

چی شد که از پروژه سفرهای فضایی کنار رفتید، شنیدیم به خاطر مسائل اخلاقی بوده !؟ آقای محترم این ها شایعات نشریات زرد هست، ضمن اینکه بعد از اون همه سال تمرین و ماموریت سن و سال ما برای ادامه فعالیت مناسب نبود،به هر حال  من و همسرم به افتخاری دست یافتیم که همه شماها آرزویش دارید، در مجموع تصمیم گرفتیم فضا را به جوانها بدهیم اینکه از ادامه فعالیت منصرف شدیم.

پس موضوع اخلاقی نبوده!؟ بی شعور ما میمون هستیم ، اگه نمی فهمی تعارف نکن بگو تا ما هم تکلیفمون روشن بشه بفهمیم با کی طرف هستیم.

این مصاحبه پر هیجان که میرفت به چالش کشیده شود با حضور ناگهانی میمون ماده شرایط متفاوتی پیدا کرد.

همان لحظه پیشگام خانوم  با چشمانی اشکبار سبد نارگیل جلویمان نهاد و گفت؛ ما برای این مملکت افتخار آفرینی کردیم ، شماها چه می فهمید ترس یعنی چه !! کی می تونه درک کنه توی اون کپسول فضایی با اون همه فشار و حرارت چی کشیدیم !!

، پیشگام خانم صداش بلندتر کرد و هق هق کنان گفت؛ برید ببنید خارجی ها که چند تا جونور فرستادن فضا بعدش براشون چه کارها کردند ، ما کی خواستیم برامون مجسمه درست کنید اما این زشت نیست قهرمان فضایی مملکت برای دو زار وسط پارک شهر رقاصی کنه!؟

سعی کردیم پیشگام خانم آروم کنیم چند تا موز هم جلوش گرفتیم اما اینقدر عصبانی بود  که یهویی زد زیر گوش عکاس بدبخت که تازه هوش آمده بود طفلی مجددا غش کرد.

دست آخر گفتم خانم ما یک تیم رسانه ای هستیم قدرت اجرایی که نداریم اما قول میدم همه خواسته های بجا و نابجای شما را انتقال بدهیم، پیشگام هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت آقای محترم برو بنویس فرگام و خانواده اش دعوت نامه گرفتن  به زودی برای بازی در فیلم سیاره میمون ها 3  راهی اون ور آب می شوند.

و بدینسان در راستای سریال بی توجهی به قهرمانان بار دیگر دو قهرمان بزرگ فضایی از دست دادیم به راستی چرا


طنز هزار یک و شب

 

طنز هزار و یک شب


شب آخر

راویان چنین نگاشته اند که از شب نهصد و شصت پنجم ملک دلزده از ملعبه پلی استیشن دگر بار امر به حضور دخترک قصه گوی داد.

گویا شهرزاد طبق معمول به جرمی  در محبس داروغه دربند بودندی پس اهل دربار با گرو نهادن ریش آزادش کرده به قصرش بردند.

ولی ملک اگاه ز این آبرو ریزی به خروش آمده که چه معنی میدهد خدم و حشم بارگاه را محبوس کنند!  لیک وزیران توجیهش نموده که دستگاه قضایی از قدرت اجرایی جدا بایدی ور نه استقلال فوا بر هم خورندی.

پس دخترک را به بارگاه آورندی و ملک خروشان بر او بتاخت که ای گیس بریده از چه روی قرص روان گردان در کافی شاپ های می فروشی !!

ملک بر عهدشکنی دخترک  گلایه ها کرد و بنالید؛ از آن شبی که عهد بر قصه گویی کردی یک شب بر سرکارت نبودی هر دم به بهانه ای ز کاخ گریزانی ، یک شب جشن تولد ژینوس جون، دگر شب دنبال تحقیق دانشگاه در کوی و برزن ول می شوی، شبی دگر تو را در کنسرت یابند. ملک که ناگه امری به خاطرش عزیز شده بود دمی خفه خون گرفت  نگاهی زیر پوستی بر دخترک بنمود و بگفت؛ راستی این ژینوس جون شوی ندارد !!!

شهرزاد شانه بالا انداخت که ای بزرگوارا ، ژینوس جون در سرزمینی که اینستاگرامش نام نهند همچو سرورم برای خودش  پادشاهی کند، به وقت سحر هزار خاطر خواه چونان خفاش شبگردی پای پست هایش به مشق عشق مجیزها نویسند و همچو شغال تا بوق سگ برایش فالو بفرستندی، ملک همان دم حسادت وجودش فرا گرفت  و بانگ زد؛ یعنی پست این ترشیده دختر از کانال همایونی با دو میلیون رعیت که به ضرب تیغ عضو شدندی برتر است !؟شهرزاد تعظیم غرایی بنمود بگفت که ای شاه شاهان کانال همایونی کعبه آمال رعیت است.

پس ملک ذوق زده کیسه زری به دخترک مجیزگو صله داد و فرمود؛ این کیسه زر شهریه این ترم دانشگاهت کفایت کند پس دگر دست از خلاف و قرص فروشی بردار، فی الحال قصه گوی که حالم ز سریال های کره ای بر هم خورد.پس دخترک بر درگاه نشسته چشم فرو بسته و با لحنی بس دلفریب قصه قال کرد؛ در سالهای بسی دور جوانی پارسی به قصد تجارت بر کشتی نشسته به سرزمین های دور سفر بنمود، لیک ز بخت بد کشتی در آب ها متلاطم بحر عدن به چنگ دزدان دریایی فتاده تاجر قصه ما به همراه اهل کشتی اسیر دزدان شد.

پس به ناگه ملک بر آشفت و بانک زد؛ چه معنی می دهد تاجر ملک من اسیر دزدان دریایی شود ، کنون جنگ سالار را با خبر نمایید و‌ امر به حرکت قشون بحریه به سومالی دهید!!

پس شهرزاد خاک بسر کرد که ای بزرگوار این قصه هست و خامه اش بر خیال استوار است لیک شاه غضبش دو چندان شد و بانگ برآورد؛ خموش باش ابله ، ما گذشت کنیم که هزار سال دگر برای دولت فخیمه ممالک محروسه ایران گربه رقصانی کنند، حال چنان کنم که مسلمان نشنود کافر نبیند، پس ناویان پارسی به آب زدند یم به یم حرب کنان پیش تاخته دزدان دریایی را به نحوی ادب کرده که دگر خیال بی ادبی نکنند.

ناویان تاجر اسیر را ز فلاکت نجات داده بار بنه اش گرد آورده به خیر خوشی بازگشتند.

از آن ایام چندی بگذشت شبی شهرزاد گذرش به کاخ افتاده در حیرت مردی سیه چرده دید که در گوشه ای نشسته به غریبی گفتمان میکرد و ملک هر و هر می خندید.

ملک قهقه زنان و مسرور از این سرگرمی بانگ برآورد؛ غنیمت آوردند ،گوید رئیس جمهور جیبوتی است ،خدایا شکرت چه تلخکی دارم .

و بدینسان شهرزاد قصه گوی را برای همیشه مرخص بنمود ‌.


طنز مرده اشتباهی

 

این طنز یک ماجرای واقعی است که در سال 90 در هرمزگان رخ داد

در محله غلغله قیامتی به راه افتاده بود. قلی خان مرده بود، پیرمرد سالها قبل زن و زندگیش را گذاشته بود و در بندر ساکن شده بود، مرحوم اهل معاشرت نبود اما حرف و حدیث پشت سرش  زیاد بود.

مش معصوم می گفت؛ مثل قارون پولش از پارو بالا میرفته ولی بعد که معتاد میشه به بندر میاد ، بغام مبهوت از این ایده رو به حضار کرد و گفت؛ یعنی محض مواد مخدر به اینجا آمده!! همه اهالی یکصدا گفتند؛ بعله ، این وسط اکبر شیره ای و زیر شلواری که معلوم نبود چطوری وارد خانه متوفی شده بودند توسط مش معصوم گرفتار شدند، پیرزن چنان چکی به اکبر شیره ای زد که طفلی کنار جسد قلی خان جان به جان آفرین آرام گرفت، بیچاره زیر شلواری هم خودش از ترس غش کرد ، پیرزن خشن محله با نشان دادن اجساد داخل کوچه فریاد زد؛ برای محله غلغله خیلی افت دارد جنازه روی زمین بماند،لحظاتی بعد با همت اهالی و کمک های اجباری زیر شلواری و اکبر شیره ای جسد قلی خان داخل وانت یخچال دار احمد مرغی گذاشتند، قرار شد تا سیر مراحل قانونی و رسیدن فک و فامیلش جنازه در سردخانه بیمارستان بماند‌.

روز بعد عده ای از فامیل ها از راه نرسیده بر سر کلمن آب و پیک نیک پیرمرد متوفی به جان هم افتادند، یکی لحاف زیر کول زده بود آن یکی دمپایی و لنگ و صابون، دو نفر هم بر تصاحب تلفن همراه جسد می جنگیدند ،این وسط اهالی  هاج واج به محاربه میراث خورها چشم دوخته بودند، دست آخر هم به اصرار حضار  بغام پا درمیانی کرد و جنگ و دعوا با کتک سختی که بغام بدبخت نوش جان کرد به خیر خوشی تمام شد،به قول احمد مرغی انگاری دعوا سر لحاف ملا بود.

القصه به کمک اهالی به خصوص زیر شلواری و اکبر شیره ای و تعدادی از فامیل متوفی مراسم تدفین با تحویل گرفتن جسد از سردخانه و بردن به قبرستان وارد ابعاد تازه ای شد.

در قبرستان بساطی راه افتاده بود، از یک طرف بامشاد زاده شادمان از این رخداد، فرصت را غنیمت شمرده و مشغول سخنرانی برای داغ دیدگان بود؛ برای همه خانه ها وای فای مجانی نصب می کنیم ، چند نفر را به فضا می فرستیم ، برای بندر مترو و مونوریل ترموا  و درشکه می آوریم ... البته به جز زیر شلواری و اکبر شیره ای که معلوم نبود باز چه کوفتی کشیده بودند بقیه حواسشان جای دیگری بود،بازار سلفی گرفتن داغ بود ملت با در آوردن ادا و اطوارهای عجیب غریب از هم فیلم و سلفی میگرفتند،  چند نفری هم با مرحوم مغفور سلفی می گرفتند، البته  عده ای که از لحاظ روحی سالم تر بودند مودبانه از مرده شور امضا می گرفتند، این وسط بامشاد زاده هم یک ریز خالی می بست؛ کارخانه  درست می کنیم پارک درست می کنیم ...

القصه با پایان مراسم تدفین از طرف بامشاد زاده به همه داغ دیدگان یک فلش مموری و یک جا کلیدی هدیه شد.خلاصه همه راضی و شادمان قصد بازگشت به خانه را داشتند که ناگهان یک وانت پر از آدم عصبانی چماق بدست به ملت یورش بردند و سر بغام را شکستند.

شکر خدا خشونت زود فروکش کرد و بزرگترشان  شیون کنان فریاد زد؛  بی شعورها، بی شعورهای نفهم، مرده را اشتباهی خاک کردید!!

رسوایی از این بزرگتر!! از قرار معلوم مسئول سردخانه جسد دیگری را به اشتباه تحویل اکبرشیره ای داده بود.کاری بود که شده بود ،بغام خاک به سر کنان  از قبرکن ها خواست جسد را از قبر خارج کنند، قشقرقی راه افتاده بود بیا ببین، داغ دیده ها توی سر و کله هم میزدند ، مش معصوم با گرز به جان اکبر شیره ای و زیرشلواری افتاده بود، بامشادزاده هم دوباره مشغول سخنرانی شده بود... بالاخره هم این فاجعه با گور به گور کردن جسد و تحویل به فامیل هایش و رفتن آنها به شهرشان تمام شد.

شب شده بود و دیگر رمقی برای داغ دیدگان و اهالی نمانده بود همه با اعصاب داغان  وارد محله شدند ولی در کمال تعجب با قلی خان مواجه شدند، پیرمرد که با تکه لنگی خودش را پوشانده بود چوبی برداشت فریاد زد؛ لاشخورهای کثیف پیک نیک منو کجا بردین !!!

از قرار معلوم شانس با پیرمرد یار بود در سردخانه به هوش آمده بود