سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز هزار یک و شب

 

طنز هزار و یک شب


شب آخر

راویان چنین نگاشته اند که از شب نهصد و شصت پنجم ملک دلزده از ملعبه پلی استیشن دگر بار امر به حضور دخترک قصه گوی داد.

گویا شهرزاد طبق معمول به جرمی  در محبس داروغه دربند بودندی پس اهل دربار با گرو نهادن ریش آزادش کرده به قصرش بردند.

ولی ملک اگاه ز این آبرو ریزی به خروش آمده که چه معنی میدهد خدم و حشم بارگاه را محبوس کنند!  لیک وزیران توجیهش نموده که دستگاه قضایی از قدرت اجرایی جدا بایدی ور نه استقلال فوا بر هم خورندی.

پس دخترک را به بارگاه آورندی و ملک خروشان بر او بتاخت که ای گیس بریده از چه روی قرص روان گردان در کافی شاپ های می فروشی !!

ملک بر عهدشکنی دخترک  گلایه ها کرد و بنالید؛ از آن شبی که عهد بر قصه گویی کردی یک شب بر سرکارت نبودی هر دم به بهانه ای ز کاخ گریزانی ، یک شب جشن تولد ژینوس جون، دگر شب دنبال تحقیق دانشگاه در کوی و برزن ول می شوی، شبی دگر تو را در کنسرت یابند. ملک که ناگه امری به خاطرش عزیز شده بود دمی خفه خون گرفت  نگاهی زیر پوستی بر دخترک بنمود و بگفت؛ راستی این ژینوس جون شوی ندارد !!!

شهرزاد شانه بالا انداخت که ای بزرگوارا ، ژینوس جون در سرزمینی که اینستاگرامش نام نهند همچو سرورم برای خودش  پادشاهی کند، به وقت سحر هزار خاطر خواه چونان خفاش شبگردی پای پست هایش به مشق عشق مجیزها نویسند و همچو شغال تا بوق سگ برایش فالو بفرستندی، ملک همان دم حسادت وجودش فرا گرفت  و بانگ زد؛ یعنی پست این ترشیده دختر از کانال همایونی با دو میلیون رعیت که به ضرب تیغ عضو شدندی برتر است !؟شهرزاد تعظیم غرایی بنمود بگفت که ای شاه شاهان کانال همایونی کعبه آمال رعیت است.

پس ملک ذوق زده کیسه زری به دخترک مجیزگو صله داد و فرمود؛ این کیسه زر شهریه این ترم دانشگاهت کفایت کند پس دگر دست از خلاف و قرص فروشی بردار، فی الحال قصه گوی که حالم ز سریال های کره ای بر هم خورد.پس دخترک بر درگاه نشسته چشم فرو بسته و با لحنی بس دلفریب قصه قال کرد؛ در سالهای بسی دور جوانی پارسی به قصد تجارت بر کشتی نشسته به سرزمین های دور سفر بنمود، لیک ز بخت بد کشتی در آب ها متلاطم بحر عدن به چنگ دزدان دریایی فتاده تاجر قصه ما به همراه اهل کشتی اسیر دزدان شد.

پس به ناگه ملک بر آشفت و بانک زد؛ چه معنی می دهد تاجر ملک من اسیر دزدان دریایی شود ، کنون جنگ سالار را با خبر نمایید و‌ امر به حرکت قشون بحریه به سومالی دهید!!

پس شهرزاد خاک بسر کرد که ای بزرگوار این قصه هست و خامه اش بر خیال استوار است لیک شاه غضبش دو چندان شد و بانگ برآورد؛ خموش باش ابله ، ما گذشت کنیم که هزار سال دگر برای دولت فخیمه ممالک محروسه ایران گربه رقصانی کنند، حال چنان کنم که مسلمان نشنود کافر نبیند، پس ناویان پارسی به آب زدند یم به یم حرب کنان پیش تاخته دزدان دریایی را به نحوی ادب کرده که دگر خیال بی ادبی نکنند.

ناویان تاجر اسیر را ز فلاکت نجات داده بار بنه اش گرد آورده به خیر خوشی بازگشتند.

از آن ایام چندی بگذشت شبی شهرزاد گذرش به کاخ افتاده در حیرت مردی سیه چرده دید که در گوشه ای نشسته به غریبی گفتمان میکرد و ملک هر و هر می خندید.

ملک قهقه زنان و مسرور از این سرگرمی بانگ برآورد؛ غنیمت آوردند ،گوید رئیس جمهور جیبوتی است ،خدایا شکرت چه تلخکی دارم .

و بدینسان شهرزاد قصه گوی را برای همیشه مرخص بنمود ‌.