سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز مرده اشتباهی

 

این طنز یک ماجرای واقعی است که در سال 90 در هرمزگان رخ داد

در محله غلغله قیامتی به راه افتاده بود. قلی خان مرده بود، پیرمرد سالها قبل زن و زندگیش را گذاشته بود و در بندر ساکن شده بود، مرحوم اهل معاشرت نبود اما حرف و حدیث پشت سرش  زیاد بود.

مش معصوم می گفت؛ مثل قارون پولش از پارو بالا میرفته ولی بعد که معتاد میشه به بندر میاد ، بغام مبهوت از این ایده رو به حضار کرد و گفت؛ یعنی محض مواد مخدر به اینجا آمده!! همه اهالی یکصدا گفتند؛ بعله ، این وسط اکبر شیره ای و زیر شلواری که معلوم نبود چطوری وارد خانه متوفی شده بودند توسط مش معصوم گرفتار شدند، پیرزن چنان چکی به اکبر شیره ای زد که طفلی کنار جسد قلی خان جان به جان آفرین آرام گرفت، بیچاره زیر شلواری هم خودش از ترس غش کرد ، پیرزن خشن محله با نشان دادن اجساد داخل کوچه فریاد زد؛ برای محله غلغله خیلی افت دارد جنازه روی زمین بماند،لحظاتی بعد با همت اهالی و کمک های اجباری زیر شلواری و اکبر شیره ای جسد قلی خان داخل وانت یخچال دار احمد مرغی گذاشتند، قرار شد تا سیر مراحل قانونی و رسیدن فک و فامیلش جنازه در سردخانه بیمارستان بماند‌.

روز بعد عده ای از فامیل ها از راه نرسیده بر سر کلمن آب و پیک نیک پیرمرد متوفی به جان هم افتادند، یکی لحاف زیر کول زده بود آن یکی دمپایی و لنگ و صابون، دو نفر هم بر تصاحب تلفن همراه جسد می جنگیدند ،این وسط اهالی  هاج واج به محاربه میراث خورها چشم دوخته بودند، دست آخر هم به اصرار حضار  بغام پا درمیانی کرد و جنگ و دعوا با کتک سختی که بغام بدبخت نوش جان کرد به خیر خوشی تمام شد،به قول احمد مرغی انگاری دعوا سر لحاف ملا بود.

القصه به کمک اهالی به خصوص زیر شلواری و اکبر شیره ای و تعدادی از فامیل متوفی مراسم تدفین با تحویل گرفتن جسد از سردخانه و بردن به قبرستان وارد ابعاد تازه ای شد.

در قبرستان بساطی راه افتاده بود، از یک طرف بامشاد زاده شادمان از این رخداد، فرصت را غنیمت شمرده و مشغول سخنرانی برای داغ دیدگان بود؛ برای همه خانه ها وای فای مجانی نصب می کنیم ، چند نفر را به فضا می فرستیم ، برای بندر مترو و مونوریل ترموا  و درشکه می آوریم ... البته به جز زیر شلواری و اکبر شیره ای که معلوم نبود باز چه کوفتی کشیده بودند بقیه حواسشان جای دیگری بود،بازار سلفی گرفتن داغ بود ملت با در آوردن ادا و اطوارهای عجیب غریب از هم فیلم و سلفی میگرفتند،  چند نفری هم با مرحوم مغفور سلفی می گرفتند، البته  عده ای که از لحاظ روحی سالم تر بودند مودبانه از مرده شور امضا می گرفتند، این وسط بامشاد زاده هم یک ریز خالی می بست؛ کارخانه  درست می کنیم پارک درست می کنیم ...

القصه با پایان مراسم تدفین از طرف بامشاد زاده به همه داغ دیدگان یک فلش مموری و یک جا کلیدی هدیه شد.خلاصه همه راضی و شادمان قصد بازگشت به خانه را داشتند که ناگهان یک وانت پر از آدم عصبانی چماق بدست به ملت یورش بردند و سر بغام را شکستند.

شکر خدا خشونت زود فروکش کرد و بزرگترشان  شیون کنان فریاد زد؛  بی شعورها، بی شعورهای نفهم، مرده را اشتباهی خاک کردید!!

رسوایی از این بزرگتر!! از قرار معلوم مسئول سردخانه جسد دیگری را به اشتباه تحویل اکبرشیره ای داده بود.کاری بود که شده بود ،بغام خاک به سر کنان  از قبرکن ها خواست جسد را از قبر خارج کنند، قشقرقی راه افتاده بود بیا ببین، داغ دیده ها توی سر و کله هم میزدند ، مش معصوم با گرز به جان اکبر شیره ای و زیرشلواری افتاده بود، بامشادزاده هم دوباره مشغول سخنرانی شده بود... بالاخره هم این فاجعه با گور به گور کردن جسد و تحویل به فامیل هایش و رفتن آنها به شهرشان تمام شد.

شب شده بود و دیگر رمقی برای داغ دیدگان و اهالی نمانده بود همه با اعصاب داغان  وارد محله شدند ولی در کمال تعجب با قلی خان مواجه شدند، پیرمرد که با تکه لنگی خودش را پوشانده بود چوبی برداشت فریاد زد؛ لاشخورهای کثیف پیک نیک منو کجا بردین !!!

از قرار معلوم شانس با پیرمرد یار بود در سردخانه به هوش آمده بود