سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز تاریخی .عاقبت مفسدان اقتصادی

 

 

حکایت مفسدان اقتصادی 

داستانی جذاب که به نثر نگاشته و
عاقبت مفسدان اقتصادی، جاعلان سند و رشوه گیران و همچنین بیداری وجدان های پاک را
حکایت می کند.

آورده اند در ازمنه بسیار دور بندری
بس پر رونق در حاشیه خلیج فارس بودندی که مردمان بسیار خونگرم و محجوب داشت . قصه
ما از آنجا آغاز شد که پدر حکیم ملا مراد مکتب دار  دار فانی را فلنگ بستندی
و رخت عاقبت پوشید و از ارث عظیم ، خانه  بزرگی پدری به حکیم ساده دل برسید .
مراد مکتب دار بسی دست تنگ بود و
مواجبش کفاف زندگانی را نمیداد. پس به اصرار همسرش نیت به فروش خانه بگرفت بدین
سبب به نزد دوست دیرینش ابو کلاه بن دلال رفت. ابو کلاه نسل در نسل دلال ، زاده
شده و در آن ایام در امور بساز و بنداز بسی تلاش مینمود. او که فرزندش در مکتب
مراد بگذاشته بود بی میل نبود خدمتی بر مکتب دار کرده او را مدیون کند.پس مدارک و
اسناد مالکیت ملا مراد را ملاحظه بنمودی و بگفت؛ ای رفیق دیرین ابوی مرحوم برای
ملکش سندی اختیار نکرده حال آنکه این سند همی بود باید به نامت میبود. مکتب دار
ساده دل بگفت: ای رفیق من عالیوار و از فقر  زندگی پریشان حالم آیا چاره ای
وجود دارد تا این ملک فروش رود و بانی چرب شدن کاسه خالی زندگیم شود؟ ابوکلاه
لبخندی زد و بفرمود؛ ای دوست آنگاه که در عنفوان جوانی در محضر اساتید کسب فیض می
کردی چه هشدارها دادم که در علم و ادب نانی عایدت نشود پس سرمایه ای پیشه کن و در
کار تجارت و بساز و بنداز وارد شو اما چه حیف گوشت از نصایح کر بود.حال می توانم
خانه را به طریقت بز خری به دیگری بفروشم اما اگر کمی سر کیسه را شل کنی و بزرگان
امر را راضی بگردانی ارثیه پدر مرحومت را به قیمتی شایسته خواهم فروخت چندان که از
لذت دیدن درهم و دینار جفتک ها بیندازی !!
ملا مراد را از این گفتار بسی خوش آمد
و به خانه رفت و خرش را به بازار شهر برد و فروخت. روز بعد مکتب دار با پولی که از
فروش وسیله زیر پایش نصیبش گشته بود به همراه ابوکلاه به ابنیه سازی رفته با
دیوانیان و دبیران برای گرفتن جواز کلنجارها رفتند اما هزار سنگ اداری و هزار عذر
آورده و گفتند یا برو فردا بیا یا سری به آبدارخانه بزن، طفلک ملای مکتب ساده دل
که از این تعابیر سر در نیاورده به هر دبیر رو زد دلسردش کرده لاجرم بر آبدارخانه
رو آورده بر او عارض شدند‌. آبدارخانه چی که بدو آبدار شاه گفتندی به دقت تمام
مدارک را تفحص بنمود و بگفت؛ ای حکیم اینکه خانه پدر مرحومت را به نامت سند منگوله
دار کنیم امری بسیار مشکل است و بسی کار خواهد برد، آبدار شاه سپس چای به آنان
تعارف کرد و عنوان داشت؛ ابوکلاه خوب داند که من چه گویم برای اجابت چنین امر
خطیری بسی سبیل ها باید چرب نمود پس کیسه ای مملو از اشرفی و درهم آماده نما تا که
به دنبال این امر افتاده به مدد نیت خیرت خواسته ات  اجابت شود .آبدارشاه در
آخر به تاکید بگفت؛ ای ملا مراد چندان امیدوار  مباش و اگر گروی سبیل ابوکلاه
نبودندی عمرا بدین امر خلاف راضی نمی گشتم.
القصه ملا مراد که به عمرش چنین سیستم
خفن اداری را ندیده بود حیران و سرگشته به مکتب رفت و دل شکسته درمانده بود که از
اخلاق چه به کودکان معصوم یاد دهد وقتی خود آلوده رشوه دادن به امری خلاف گشته
است.ملا مراد پاک دست از یک طرف فقر نداری و از سوی دیگر طعنه ها و ملامت های
همسرش سخت او را راضی به امری کرده بود که قلبنا راضی بدان نبود.اما چاره چه
بود.عمری با عزت برای فرهنگ و ادب بندر تلاش بنموده شاگردها بار آورده اما از
عافیت این دنیا نصیبی جز دعای خیر مردم نبرده بود.
القصه چند روزی بگذشت تا اینکه به
ظهری ابوکلاه برایش خبر آورد که ای شیخ به جلدی به اداره ابنیه سازی شهر بیا که
طالعت بر خیر استوار گشته است. پس هر دو بر آبدارشاه وارد شدندی او نیز با چایی و
خرمای گنج (گنج نام روستایی در هرمزگان است که باغات خرمای معروفی دارد) آنها را
پذیرا شد آنگاه پوستی چرمین بگشود و مشغول خواندن شد؛ دبیر ثبت اسناد ده اشرفی،
عریضه نویس دو اشرفی، صحاف پوستین دو اشرفی ، دیوان  باشی امور اسناد پنج
اشرفی ، دیوان باشی کل ثبت سند پنج اشرفی ، آبدارچی ثبت اسناد شش اشرفی ، ناظر
امور ابنیه سازی دو اشرفی، دیوان باشی ملک شهری پنج اشرفی ، دیوان باشی ابنیه سازی
چهار اشرفی و آبدارشاه که خود باشم ده  سکه اشرفی!!
آبدارشاه سپس پوست چرمین را بست و
پوستین منگوله داری مزین به نقوش و مهمور شده در میان دستان ملا مراد نهاد و گفت؛
بسی رنج بردیم در سی روز سند زنده کردیم بدین شاد روز!!! آبدار شاه به جلدی کیسه
سکه ملای مکتب را از پر شالش به ربود، انعام خفنی به ابوکلاه دلال زاده بداد و
مابقی در پر شال نهاده و گفت ؛فی الحال می توانی بی هیچ دغدغه خانه را به رقمی
مقبول بفروشی که هیچ زحمتی تو را نشاید و انشالله رنج و محنت از تو استاد گرانقدر
دور شود.
القصه همه چیز خوشایند مکتب دار ساده
دل بود الا رنجی که مدام وجدانش بیاد می آورد و همی به تاکید در گوشش می خواند؛ ای
نالایق ، بسی خجالت که تو را مقامی گران در اخلاق بود و مردمان از تو درس بگیرند
پس تو که این چنین خلاف روا داری وای بر مردمان و اطفال معصوم که در محضرت کسب فیض
کنند!! مکتب دار را جوابی نبود شب ها از فرط غم نیاسود سرانجام شبی مرحوم پدر بر
خوابش وارد شد و گفت؛ ای فرزند ناخلف ،تف به روت که مرا شرمگین بنمودی !
بعد از آن خواب شیخ مراد را درنگ
نماند پس بر قاضی القضات شهر وارد شد و خود را تسلیم عدالت نمود.قاضی عادل نیز حکم
بر گرفتاری شیادان و رشوه گیران و مفسدان دیوانی داد و همگان در غل زنجیر به محبس
رفتند.مکتب دار نیز به قصد تنبیه چند ماهی زندانی بشد.
بعد از آن ماجرا عزت احترام شیخ در
بین مردم بسی بیشتر بشد و داستان انهدام باند فاسدان اقتصادی و عزت نفس ملا مراد
نقل محافل شد.شیخ مراد عزیز شهر شد به نحوی که اداره بیتوتات خاصه حاکم بندر،منزل
پدریش را به جهت دایر کردن مکتب خانه آبرومندی خریداری کرد و شیخ با عزت و احترام
سالیان درازی با گرفتن یارانه و مواجبش در خوشی و خرمی زندگی نمود.قصه ما به سر
رسید کلاغه به خونش نرسید رفتیم بالا ماست بود اومدیم پایین دوغ بود قصه ما دارای
حق کپی رایت است




 


طنز تحسین شده .. بعد از توافق ..


بعد از توافق  

........موفقیت تیم مذاکر کننده ایران اسلامی در زمینه توافق هسته ی باعث مشروعیت و سرفرازی کشور عزیزمان شد.اما این وسط هستند دشمنان قسم خورده ای که با کینه و عداوتی عمیق در پی بروز بحران و رواج مشکلات سیاسی برای کشورمان هستند.دشمنانی همچون لابی (ای پک)  حامی اسراییل غاصب در سنای  آمریکا که همسو با برخی از دول از جمله عربستان و اسراییل و برخی از گروههای وا خورده مثل سازمان منافقین و همچنین سرویس های امنیتی غربی نظیر سیا، موساد و اینتلجلت سرویس بعد از شکل گیری توافق هسته ،همچون گرگ زخم خورده در پی اهداف شوم و نیات پلیدی هستند...


مکان انبار زیر صحن کنگره.زمان نیمه شب.
در اتاق باز شد و نتانیاهو در حالیکه جوانی عصبانی یقه اش رو چسبیده بود وارد شد.این افتضاح چندان طول نکشید و یکی از نمایندگان جمهوری خواه عضو لابی چند دلار کف دست راننده تاکسی نهاد و او راهی کرد.نتانیاهو به چهره درهم اعضا لابی نگاه کرد و گفت؛ چیه ؟ خوب وقت نکردم پولم رو به دلار تبدیل کنم .تام کاتن (سناتور آمریکایی که با کشور عزیزمان پدر کشتگی دارد) و در بلاهت شهره عام و خاص است رو به نخست وزیر اسراییل کرد و گفت؛ داداش بیا بشین که با این توافق بدبخت شدی رفت پی کارش ،بیا بشین ببینیم چه خاکی تو سرمون بریزیم.همان لحظه سناتور مک کین رو به جمع کرد و گفت؛ این همه خرج کردیم داعش را شکل دادیم تا مثلا به ایران حمله کند اما این بغدادی رذل جز نفت دزدی هیچ غلطی نکرد. ژنرال مارتین دمسی (رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا) که لیستی بدست داشت هم وارد بحث شد و گفت؛ نامرد نفت مفت به اردوغان می فروشد پورسانت ما رو هم نمیده .دمسی ناله کنان ادامه داد ؛ من تعجبم با آن همه تحریم و فشار باز هم ایرانی ها رفتند در عراق و سوریه و جلوی داعش را گرفتند و ما هم هیچ غلطی نکردیم.
مک کین با غیض رو به نتانیاهو کرد و گفت: خاک تو سرت نتان که شدی آینه دق... مردک زبان باز ابله فقط یاد گرفته یک مقوا بردارد بگوید ایرانی ها بمب اتم درست کرده اند.مک کین سپس از جایش برخاست و ادامه داد؛ ما داعش رو مثه سگ هار تو خاورمیانه ول کردیم بلکه یک غلطی بکنی اما این بی خاصیت هم هیچ غلطی نکرد، نتانیاهو که مدتهاست به اشکال گوناگون از این لابی ثروتمند کمک های کلانی تحویل گرفته ، دستش زیر سنگ و مدیون است .بیچاره نتان نمی توانست جلوی آنها پر رویی کند به همین خاطر سرش به زیر انداخت و گفت؛ داداش اسراییل که مثل عربستان پول و منابع نداره به جان خودتان خزانه خالی هست ما همه چشم امیدمون به شما بزرگواران است شما سرکیسه رو شل کنید من قول میدم بیشتراز همیشه از این حیوانات ) داعش)پشتیبانی کنم.ابو گارگامل نماینده دولت عربستان که تا آن وقت ساکت مانده بود رو به جمع حاضر کرد و گفت؛ دوستان تو رو خدا یک فکری به حال ما کنید!! گارگامل سپس نتانیاهو را نشان داد با غیض فریاد زد؛ این مردک زبان باز ما را گول زد هی گفتیم نمی شود به یمن حمله کنیم ارتش ما مال این حرفها نیست، هی گفت اون با من، گفتیم یمن را نمی شود اشغال کرد بیا کمک کنیم دو تایی سوریه را تحویل داعش بدهیم ، باز گفت اون با من ،آخرش هم ویکیلیکس همه اسنادمان رو کرد آبرویمان رو برد.لحظاتی بعد مریم رجوی که در گوشه ای نشسته بود خیلی آرام گفت؛ آقایان اگر لطف کنند اعضای گروهم رو به یک جای امن هدایت کنند مژده می دهم که اعضای ما یک سایت مخفی هسته ای ایران را شناسایی کرده اند! با این حرف رجوی ، جان برنان رئیس سازمان سیا بشدت عصبانی شد و گفت؛ خانم شما به جز آبرو ریزی هنری ندارید .دفعه قبل یک انبار هویچ دفعه قبل تر هم یک مستراح صحرایی را به عنوان سایت مخفی پیدا کردید و ما را جلوی ایرانیها بی آبرو کردید.در مورد انتقال اعضای حیف نون گروهک منفور شما هم باید بگویم هیچ کشوری حتی آلبانی یا اسکیموهای قطب شمال هم حاضر به پذیرش افراد شما نیستند.پس خواهشا بتمرگ حرف هم نزن!! در ادامه این جلسه مخفی تام کاتن سناتور ابله معروف نگاهی به دوستانش کرد و گفت؛ با این توافقی که حاصل شده معلوم شد که این لابی با آن همه ثروت و پنجاه هزار عضوی که دارد هیچ غلطی نکرده است بهتر است جمع کنیم برویم .اما مک کین عضو ارشد سناتورهای جمهوری خواه لبخند موذیانه زد و گفت؛ من یک فکر اساسی دارم .دوستان باید جلوی این توافق را از طریق رای منفی در مجلس سنا بگیریم.ناسلامتی عمده مجلس در دست جمهوری خواهان است! شادی اعضای جلسه از این پیشنهاد طولانی نشد و سناتور ریبو از سناتورهای تندرو لابی آی پک در حالیکه آماده ترک جلسه بود مایوسانه گفت؛ احمق ها این طرح فقط رای مثبت یک سوم مجلس را نیاز دارد که آن هم دومکرات ها بهش رای می دهند در ضمن اوباما حق وتو دارد و این یعنی فعلا نمی شود با ایران در افتاد.جلسه با رفتن سناتور ریبو و مک کین از اعتبار و رونق افتاد نتانیاهو که مخفیانه از آن سر دنیا به واشنگتن آمده بوده ناله کنان جلوی در گرفت و فریاد زد ؛ تو رو جون بچه ت
ون جلسه رو ترک نکنید بابا یک فکری به حال ما بکنید آخه...اما همه با گردن های کج و فک های آویزان جلسه را ترک کردند.در آخر هم نتانیاهو دست نماینده عربستان ابوگارگامل را گرفت و گفت یا اخی راستش من کیف پولمو خونه جا گذاشتم قربونت اگه داری میری خاورمیانه ما رو هم دم تل آویو پیاده کن بعدا جبران می کنم


طنز بغام و وام تعمیرات

 

بغام و وام تعمیرات خانه .

مدتها از عمر خانه قدیمی بغام گذشته بود، گاهی باد تندی که می وزید خانه دچار رعشه شده تکانی به خودش می داد.به قول معروف زوارش در رفته بود‌. اصرارهای کنیز هم برای تعمیر کردن خانه به دلیل فقر همیشگی بغام چندان ثمری نداشت. سرانجام در یک بعد ظهر گرم بخشی از سقف مستراح خانه فرو ریخت و بغام با خوردن چند چک مجاب شد فکری به حال خانه کند. یک هفته بعد مرد با اراده قصه ما مدارک مالکیت خانه و دفترچه حسابش را برداشت و به بانک محله رفت.از قضا مش معصوم هم داخل بانک بود و با دیدن همسایه اش چک محکمی حواله اش کرد و قاه قاه سرگرم خندیدن شد.بغام که دیگر به این رفتارهای خشن پیرزن عادت کرده بدون اینکه اعتراضی کند مشغول گرفتن نوبت شد.مش معصوم هم خنده کنان گفت: چرا توی پارک غدیر نبودی ؟ شب جشن هسته ای  من و باقی اهالی هر چه دنبالت گشتیم بلکه یک کتکی بهت بزنیم پیدات نکردیم .بغام بی اعتنا به حرفهای مش معصوم به سراغ کارمند بانک رفت و مودبانه گفت؛ سلام قربان.احتراما عرض کنم منزل حقیر به سبب قدمتی که دارد دچار خسارت شده و نیاز به تعمیرات دارد از این رو خدمت رسیده ام وام تعمیرات منزل اخذ کنم.کارمند با تعجب گفت؛ دوست عزیز وام گرفتن که به این دست نقدی نیست اول بمن بگو مدارکت کامل کرده ای ؟ بغام گفت بله قربان ،همه مدارک مالکیت خانه و حساب بانکی را آورده ام.کارمند دوباره با تعجب نگاهی به بغام کرد و گفت؛ فتوکپی سند ازدواج، فتوکپی کارت ملی ،کارت پایان خدمت، فتوکپی فیش حقوقی دو نفر ضامن معتبز، فتوکپی تایید بازرس بانک، فتوکپی مجوز تعمیرات مسکن شهرداری به همراه رضایت نامه اهالی دو برگ ،رضایت نامه والدین و کپی نبود شاکی حصر وراثت به همراه 600 قطعه عکس !!بغام بدون درنگ همه مدارک را روی میز بانک گذاشت گفت؛ همه مدارک به طور کامل خدمتتان تقدیم شد. کارمند بانک نگاهی به مشتری سمج انداخت و گفت ؛ببین دوست عزیز الان تازه باید بری توی نوبت انشالله وقتی دستور پرداخت وام رسید خبرتان می دهم ،در ضمن میزان وام پرداختی چهار میلیون تومان است با سود 21 درصد و شما باید چهارصد هزار تومان اقساط ماهیانه پرداخت کنید‌.بعد از بغام نوبت مش معصوم بود‌. بانوی سالخورده جلوی میز کارمند بانک حاضر شد و گفت؛ آقای کرامتی گفتند کارمون راه بنداز! من حدود صد میلیون وام لازم دارم .کارمند بانک گفت؛ بله مادام سلام برسانید خدمتشان در ضمن جنابعالی این جا حساب دارید؟ مش معصوم با عصبانیت حسابی که تازه باز کرد به کارمند بانک نشان داد و گفت؛عمو زود باش من که نمی تونم تا ظهر معطل بشم ! کارمند بانک که از تهدید مش معصوم دستپاچه شده بود با شرمندگی گفت؛ ببخشید لطفا بفرمایید این وام را جهت چه امری لازم دارید!؟ مش معصوم اندکی فکر کرد و گفت؛ راستش می خوام با پسر چومپت خان شریک بشم بزنیم تو کار قاچاق پارچه اما شما بنویسید ایجاد کارگاه با محوریت توسعه صنایع دستی، در ضمن برای  14 نفر هم اشتغال زایی می شود.کارمند به نشانه تشویق برای مش معصوم کف مرتبی زد و در حالیکه بغام را نشان می داد، گفت؛همین شماها هستید که با گرفتن وام های بی دلیل کمر اقتصاد کشور رو خورد کردین ، نگاه کن یاد بگیر ببین این بانوی محترم چطور با یک وام اندک می خواد بانی توسعه اقتصادی و رشد تولیدات داخلی بشه ، با اون چشم کورت نگاه کن ببین چطور می خواد باعث کارآفرینی آدم های بیکاری مثل تو بشود ، کارمند سپس لبخند زنان رو به مش معصوم کرد و گفت؛ ببخشید مادام آیا ضامن هم دارید!؟ مش معصوم هم با بی حوصلگی کاغذی روی میزگذاشت و گفت؛ سند موتور اکبر شیره ای هست  بیا ورش دار فقط خواهشا عجله کن که خیلی کار دارم.دقایقی بعد بغام دست خالی و مش معصوم با پول از بانک خارج شدند. مش معصوم که در اعماق قلبش به این همسایه راست کردار احترام زیادی قائل است بعد از کمی کلنجار رفتن با وجدانش ،سرانجام دل به دریا زد و ده میلیون تومان کف دست بغام گذاشت و گفت؛ از این به بعد اگه کاری داشتی به خودم بگو مادر، اینو به عنوان قرض بردار هر وقت داشتی پس بده ، بغام که از خوشحالی بال در آورده به یکباره از خود بی خود شد و به صورت ناخوداگاه چک محکمی به مش معصوم زد و دوان دوان به خانه اش رفت. طفلکی مش معصوم درسته خیلی زورگو و عصبی و خشن هست اما اونم دل داره ،باور کنید.

 


طنز سورپرایز

سورپرایز یا اصل غافلگیری

وقتی پای سالگرد ازدواج زوج سالمندی که همه درآمدشون صرف شهریه دانشگاه بچه هاشون میده ،میاد وسط  دیگه معمولا انتظار یک شب رویایی نباید داشت .
دایی مراد  برای بدست آوردن گل مجانی با احتیاط  پا به درون پارک شهر نهاد و با خود گفت ؛ ننه کرامت ببخشید دیگه حلال کن باور کن اگه داشتم برات بهترین دسته گل شهر می خریدم اما  حالا گل های پارک را می چینم هم طبیعی هست هم بوی خوبی میده ...دایی مراد کنار گلهای پارک در افکار خود غوطه میخورد که مردی شبیه هرکول جلویش سبز شد و مشت محکمی به شکم قهرمان ما کوبید و گفت : هرچی داری بذار و برو .دایی مراد که از درد به خودش می پیچید آهی کشید و گفت : ای غول چه از جانم می خواهی من پیرمردی محترم و بازنشسته هستم و به جز عشق به همسر دلبندم سرمایه دیگری ندارم !! مرد تنومند که با دو نفر از دوستانش دایی مراد را دوره کرده بودند چند لگد محکم حواله مراد بیچاره کرد و فریاد زد : زود باش تا آش و لاشت نکردم هر چی داری رو کن ...بیچاره دایی مراد در حالی که از درد اشکش در آمده بود گفت : به جان عزیزتان قسم که جز آه و ناله هیچ ندارم .عزیزان زور گیر  شرمنده ام روم سیاه من هیچی پول با خودم ندارم .آقا باور کنید من نمیدونستم حضرات رو زیارت می کنم ...خلاصه طولش نمی دهم آقایان بسرعت به سراغ جیب های پیرمرد رفتند اما هیچ چیز نیافتند، سرانجام یکی از آنها که از حال و روز دایی مراد به خنده افتاده بود چک پول پنجاه هزارتومانی را با لگد محکمی به او هدیه کرد و گفت : مرد حسابی آخه خجالت نمی کشی پول تو جیبت نمیذاری ، حالا اومدیم تو راه اون پای وامانده ات شکست اون وقت پول دوا و درمون از سر قبر بابام میخوای دربیاری !! زور گیر تنومند هم لبخند ملیحی زد و گفت: گل های سرخ اون سمت پارک ترو تازه تر هست من همیشه واسه همسرم از اونجا گل می چینم.بعد از رفتن زور گیرها دایی مراد با احتیاط کیف پولش را از داخل باغچه پارک برداشت و ناله کنان به سراغ گل های سرخ رفت. پیرمرد در آن تاریکی به سرعت سرگرم چیدن گل های سرخ بود که یکباره نگهبانهای پارک سر رسیدند و قبل از اینکه بفهمند سارق گل یک بازنشسته محترم عیالوار است، یک کتک جانانه به خوردش دادند و دست آخر هم گفتند ما تصور کردیم شما همان زور گیری که هر شب برای همسرش گل می برد هستی!! خلاصه ببخشید اما دیگر بدون اجازه گل های پارک را به یغما نبر !!بیچاره دایی مراد ناله کنان با یک شاخه گل سرخ  به خانه رفت . مرد بیچاره همه کتک ها را به عشق همسرش تحمل کرد و به این نیت که او را در شب سالگرد ازدواجش غافلگیر کند وارد خانه شد.دایی مراد پاورچین وارد آشپزخانه شد اما به یکباره چراغ ها روشن شد و عزیز جون و بچه هایش جیغ زنان برایش کف زدند.دایی مراد بنده خدا هم زهره ترک شد و دراز به دراز غش کرد. خلاصه بعد از کلی مالش و خوراندن آب قند و نبات داغ حال قهرمان رمانتیک قصه ما بهتر شده است.
نتیجه اخلاقی ؛ هیچ وقت در جشن تولد و سالگرد ازدواج به نیت سورپرایز ادا و اطوار در نیاورید و دیگران را غافلگیر نکنید چون دست بالای دست بسیار است .در ضمن از گل های پارک هم مایه نگذارید جانتان در بیاد بروید گل بخرید


طنز فال روزانه از این لوس بازیا

متولد فروردین : عصبانیت غیر منتظره شما کمی تحلیل رفته و تبدیل به رنجشی شده است آفرین هر جا کتک خوردی با همین روش تحلیل رنجش خودت را به روز کن . اصولا یکشنبه ها خوش یومی ندارید و همش تقصیر ستاره بهرام است. اعصاب نداره متولد اردیبهشت : امروز برای شما روز پرکار و پر مشغله‌ای است، به خصوص اگر شما از یک دوست یا همکار یاری نگیرید. خلاصه تا نصف شب از شما کار خواهند کشید دو زارم اضافه کار در کار نخواهد بود .هیچی دیگه مثل بچه های خوب سرت بنداز پایین به خانه بروید . متولد خرداد : شما امروز حتی اگر معالجه نیز شده باشید، توانایی پرستاری کردن از یک زخم کهنه را دارید. من نمیدونم چه کاری بود رفتید دماغتون عمل کردین آخه الان شدی پینوکیو تازه مدام هم خون دماغ می شوید الان طالع شما روی محور عمل مجدد استوار است حدود 5 تومن واست آب می خورد. متولد تیر : شما ممکن است ادعا کنید که در این روزها زندگی‌تان در وضعیت اورژانس قرار گرفته است و برای اداره زندگی‌تان با مشکلات عدیده‌ای مواجه هستید.داداش همه مشکل دارن همه قسط بدهکارند هم هزار جور بدبختی دارن یک وقت خودت را حلق آویز نکنید که اصلا روز یکشنبه واسه مردن روز خوش یمنی نیست این را ستاره زهره تشخیص داده است ما به جان خودت کاره ای نیستیم. متولد مرداد : شما همیشه برای راهنمایی کردن دیگران پیش قدم می‌شوید، تمام تجربیاتی که دارید را در اختیار دیگران قرار می‌دهید اما توصیه می‌کنیم زیادی ادای پرفسور بالتزار را در نیاورید که یکهو کار خراب می شود و اصولا مردادی ها در روز یکشنبه کتک های خفنی می خورند و عمدتا دراز به دراز افتاده و ستاره ها برایشان ناله ها می کنند اینکه سرت بنداز پایین برو کشکت رو بساب . متولد شهریور : شما در مورد کارهایی که باید انجام دهید نظرات درستی دارید و این باعث می‌شود در محل کار به عنوان یک قهرمان شناخته شوید. اینکه یک مدت شبیه مرد عنکبوتی رفتار کنید دنیا رو چه دیدی شاید یک نفر هم بهتون علاقه مند شد و از این زندگی نکبت بار رها شدید . استفاده را می‌برید. متولد مهر : ممکن است امروز قادر نباشید که ذهن‌تان را سرو سامان دهید. یا اگر بتوانید تصمیم بگیرید که چه چیزی برای شما درست است آماده هستید تا تصمیم قبلی خود را دوباره بررسی کرده خلاصه ذهن نداری داغونی، مقصر هم نیستی امکانات نبوده حالا برای چی گریه می کنی بابا شوخی کردیم تو بیل گیتسی به خدا . وای بچه مردم از دست رفت. دوستان واسه باقی متولدین جا نداشتیم ببخشید دیگه، راستش خیلی بخت و اقبال بلندی هم نداشتید اینکه چیزی از دست ندادین .قربان همه شما قوزمیت فلزی