سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز این فوتبال پاک


این فوتبال پک


این فوتبال هم برای خودش عالمی دارد، اینکه چرا عده ای مدام به بازیکنان مطرح فوتبال حسادت می ورزند حکایت عجیبی است و به طور حتم این دست آدمها از جزییات زندگی حرفه ای فوتبالیست ها و مرارت هایی که می کشند خبردار نیستند .وقتی که بازیکنان مطرح و موفق در تلوزیون و جراید مصاحبه می کنند، بدون استثنا عنوان می کنند که فوتبال خود را از زمین های خاکی و درب و داغان جنوب شهر شروع کرده اند، یعنی طوری از زمین خاکی یاد می کنند که آدم دلش کباب می شود.

با این حال مواردی هم در سیر ترقی ستارگان فوتبال  هست که این عزیزان به عمد در گفتگو با جراید سانسورش می کنند که البته ما به آن اشاره مختصری می کنیم ...ای زمین های خاکی یادش بخیر ،ترک موتور دوستان نشستن و رفتن سر تمرین، تعویض لباس زیر بوته (رختکن)، خوردن کتک از مربی بعد از باخت ،استفاده از اطراف بوته(بین دو نیمه) جهت قضای حاجت «این بوته اطراف زمین های خاکی هم خیلی مهم بوده ما خبر نداشتیم »،شنیدن فحش های منشوری از کوچ‌ « الکی مثلا خارجی نوشتیم کسی متوجه نشود» خوردن فلافل به دعوت طرفداران بعد از پیروزی ...و هزار بدبختی ناگفته دیگر بازیکن را به جای می رساند که وقتی به جایی رسید و مطرح شد، بابت هر حرکتش در زمین بازی یک تعرفه می گذارد.

تعرفه زیر بر مبنای نود دقیقه و برای یک مسابقه محاسبه شده است.

پاس دادن 100 هزار تومان، دویدن هر متر62 هزار تومان، استپ سینه 31 هزار تومان، شوت هر متر 62 هزار و 500 تومان، دریبل هر نفر 72 هزار و 200 تومان،  هد 31 هزار تومان، تکل از پشت معمولی 36 هزار تومان، تکل از پشت بازیکن حریف 63 هزار تومان، هر عملی که از پیروزی جلوگیری کند (تکل از پشت، تنه زدن، هل دادن، با کله توی صورت کسی کوبیدن، گاز گرفتن 40 هزار تومن ، سانتر هر متر 58 هزار و 500 تومان ،ورود به زمین بعنوان یار دوازدهم 300 هزار تومن ، جلوگیری از گل صد در صد یک میلیون و 50هزار تومان، گل زدن 4 میلیون تومان، پاس گل 2 میلیون تومان، شرکت در شادی بعد از گل 800 هزار تومان، تحریک تماشاچیان حریف 56 هزار تومان، سلام علیک گرم با داور 120 هزار تومان، عدم دریافت فحش از سوی تماشاچیان حریف 200 هزار تومان ، عدم دریافت فحش از سوی تماشاچیان تیم خودی 200 هزار تومان، حرکت جوانمردانه هر شش مسابقه 1200 تومان ، دست دادن با مربی حریف 1000 تومان، اهدای شاخه گل به تماشاچیان 1250 تومان، جفتک منجر جراحت بازیکن حریف هزار تومان ، نشستن مودبانه روی نیمکت 2 هزار تومان.

چیه ! نکنه توقع دارید بازیکنی که این همه در زمین های خاکی و بوته های اطرافش سختی کشیده برایت مفتی بازی کنه !! اصلا میدونی روزی دو ساعت تمرین کردن یعنی چه !! میدونی رسیدگی به حساب چهار تا بوتیک و پنج تا پاساژ و دو تا سوپرمارکت چقدر سخته !! میدونی گرفتاری بانکی یعنی چه !! تا حالا شده ذهنت مشغول این بشه که با 8 میلیارد تومان کجا سرمایه گذاری کنی چه دردسری داره !! شده تا حالا استرس سقوط پنج‌ میلیارد تومن سهامت رو داشته باشی !!تا حالا شده چک خرید پورشه جشن تولد نامزدت برگشت بخوره !! خوب شکر خدا که گرفتار این مصائب نیستید، پس راحت فوتبالتون نگاه کنید و بذارید ما هم به درد خودمون بسوزیم و بسازیم


طنز دوئل در گذرگاه شاه بلوط

 

دوئل در گذرگاه شاه بلوط


جمعیت به گذر شاه بلوط رسید اما خبرنگاران دست بردار نبودند و همچنان  تلاش می کردند تا خودشان را به آقای بامشاد زاده که از محل ثبت نام برمی گشت رسانده و مصاحبه کنند .

حدود صد نفری از بادیگاری ،مشاور و تیم خبری و طرفدار ... در حال مشایعت آقای بامشادزاده بودند ولی بغام در حوزه سماجت یک پدیده هست و دست آخر هم به هر نحوی بود در مقابل این نامزد انتخاباتی سبز شد و طوری راهش را بست که جز جواب دادن راهی برایش باقی نگذاشت.

بغام معطل نکرد یکراست نه گذاشت نه برداشت و پرسید؛ جناب بامشازاده هدف شما از شرکت در انتخابات چیست، لطفا عنایت کنید از واژه «خدمت به مردم »استفاده نکنید لطفا یک واژه جدیدتر بکار ببرید!! بامشاد زاده با حیرت سعی کرد از کنار بغام رد شود اما گذر شاه بلوط جای تنگ و باریکی بود و همه چهار چشمی منتظر پاسخ بودند،

بامشازاده هم با نارضایتی و نگرانی کاغذی از جیب کتش بیرون آورد و گفت؛ عزیزم، یه ذره نون تو خونه نداریم راستی تخم مرغ هم بخر...طفلی بامشاد زاده که در میان خنده حضار رنگ به رنگ میشد عذرخواهی کنان کاغذ دیگری از مشاورش گرفت و بیان داشت؛ احساس وظیفه کرده ام و آمده ام  تا هر آنچه بر زمین مانده بر دوش کشیده و به سامان برسانم.

جوابی در نهایت پرمحتوا و جذاب بود.همگان برایش کف زدند و  بامشازاده با رضایت خاطر کاغذ را دوباره در جیبش گذاشت و با سربلندی گفت؛ خوب دیگه سوالی ندارید، بغام هم از فرصت استفاده کرد و گفت؛ اینکه قصد دارید بعد از برنده شدن در انتخابات ،باعث تکمیل شدن طرح های نیمه تمام استان شوید جای بسی امیدواری است، اما اصل موضوع این است که چطور قصد دارید کاری که بقیه نتوانسته اند به سرانجام برسانید!؟

بامشاد زاده باز هم دست پاچه شد و دوباره به دفترچه اش رجوع کرد چند تایی کاغذ را برانداز کرد بعد هم چند نفری یواشکی چیزهایی برایش گفتند، دست آخر هم بعد از کمی مشورت رو به خبرنگار سمج کرد با تردید گفت ؛ به هر حال حقیر یک فرقی با دیگران دارم ، ضمن اینکه شعار انتخاباتی حقیر، تکمیل طرح های نیمه تمام استان است! بغام به زحمت جلوی خنده اش گرفت و گفت؛ ببخشید من دقیقا متوجه نشده ام شما چه فرقی با دیگران دارید و چطور می خواهید باعث تکمیل طرح های نیمه تمام شوید‌!!

سکوت تلخی بر جماعت حاضر در گذرشاه بلوط حکمفرما شده بود، مشاوران مدام در گوش بامشازاده حرف می زدند، چند نفرشان هم با نگرانی تلفنی سرگرم گفتگو بودند، یکی دو نفر هم اسنادی را در پوشه ها به بامشازاده نشان می دادند و با صدای بلند می گفتند « بگم، بگم »اوضاع دقیقه به دقیقه وخیم تر می شد

عاقبت تلفن همراه بغام زنگ خورد و مردی از آن سوی خط گفت؛ پنج تومن بگیر بکش کنار، بغام خنده کنان گفت ؛عمرا و تلفن را قطع کرد، همه منتظر جواب بامشادزاده بودند این بار عدم پاسخگویی، او را به فنا می برد، آدم یاد صحنه حساس  دوئل فیلم های وسترن می افتاد یک طرف بامشازاده که با تمام برنامه ریزهای  زیرکانه باز هم در چنگال سوالی اساسی افتاده بود و طرف دیگر بغام و یک پرسش بسیار ساده بود، اما این دقایق نفس گیر زیاد به درازا نکشید، شبحی شبیه پیرزنی که دستمال سفیدی دستش بود بسرعت برق و باد به بغام نزدیک شد، چند نفری فریاد زدند؛ وای حالش بد شد، کمک کنید حالش بد شد، دمی بعد بغام تلو‌تلو خوران  دراز به دراز کف کوچه ولو شد و بامشاد زاده در حالیکه سرش را با تاسف تکان می داد به همراه جماعت همراهش از گذر شاه بلوط عبور کرد و  رفت.

اگر فکر کرده اید که مثلا مش معصومه پیرزن بدجنس محله غلغله با دستمال آغشته به اتر بغام را بیهوش کرده و بیست میلیون کاسب شده سخت در اشتباه هستید، اصلا شما چکار دارید که چطور شده، اصل ماجرا اینکه بغام دچار سرگیجه شده و مصاحبه اش با آقای بامشاد زاده نیمه تمام باقی ماند.


طنز دیواری به وسعت مهر

طنز مکتوب
دیواری به وسعت مهر

حتما همه شما از ایجاد دیوار مهربانی در شهرهای مختلف کشورمان در جهت حمایت افراد بی سرپناه مطلع هستید، در همین زمینه محله غلغله نیز بعد از اطلاع از این اقدام انسانی بسرعت وارد عمل شد و در اقدامی بسیار تاثیر گذار یک کیلومتر از دیوارهای محله را به  دیوارهای «مهربانی» نغییر کاربری داد.!!

و طبق معمول بانوی سالخورده و عصبی محله مش معصوم  وارد گود شد و داد از بی مهری کشید و فریاد زد ؛ ای ملت  چه نشسته اید که در این زمستون سیاه بندر برف و تگرگ امان از بی پناهان بریده است!! و همچنان از بی مهری ها گفت؛
آی کسانی که راحت زیر کرسی سرگرم میل کردن آجیل هستی همین حوالی خانه ات چه بسیار هستند آدم های بی سرپناهی که محتاج نگاه گرمتان هستند، ای وجدان های بیدار اینک نگاه سرد بسیاری در انتظار دستان گرم شماست،

القصه اینقدر‌ از این حرفهای قشنگ، قشنگ زد که در چشم بر هم زدنی  همه دیوارهای محله زیر انبوهی از  رخت و لباس گم شد، هیچ کسی هم یادش نبود که هوای بندر 26 درجه بالای صفر هست.

به دستور مش معصوم از دیوارهای مهربانی محله خبر، عکس و فیلم تهیه و در تمامی شبکه های اجتماعی به نمایش گذاشته شد، از طرف مدیر روابط عمومی دیوار نیز به همه کاربرانی که این خبر انسانی را انعکاس داده بودند  نفری  یک کارت هدیه دویست هزار تومنی اهدا شد، روی پاکت هدایا نوشته بود؛ دیواری به وسعت مهر !!


بعد از رفتن عکاسان ، فعالین شنگول اجتماعی و عشاق افه های شهری ، پیرزن طماع محله در حالیکه لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت به همراه کنیزو ، اکبر شیره ای ، زیر شلواری و شهین زن احمدمرغی ، با بهره بردن از تاریکی شب همه لباس های اهدایی را بار کامیونی کردند و به نقطه نامعلومی بردند.

  متاسفانه بغام در ماموریتی خارج از شهر به سر می برد و این رویه بردن به نقطه نامعلومی توسط مهرآفرینان به مدت هفت شبانه و روز ادامه داشت ، به گفته برخی از اهالی تشویق های مش معصوم به حدی در قلوب اهالی بخصوص کودکان معصوم موثر واقع شده که بیشتر مردهای محله سرکار نرفته اند و بچه های معصوم حتی به لباس کار پدرهایشان هم رحم نکرده اند،
یک هفته بعد.
  بغام این مرد نیک سرشت ،سرانجام از ماموریت بازگشت و در اولین اقدامش در جمع مردهای محله که عمدتا با لنگ و حوله حمام خودشان را پوشانده بودند ،ظاهر شد و گفت؛ باور کنید با دیوار مهربانی یا هر کار خیری که الگو برداری شود مخالفتی ندارم ،درد من افراط و تفریط است و اینکه گاهی یادمان می رود که این کارها را هر روز خدا مردم شهر انجام داده و  از فقرا دستگیری کرده اند،

حالا گاهی متاسفانه  اسیر افه های عصر مدرن می شویم وگرنه سالهاست که عمه ملوک برای گنجشک های محله کمربندی گندم می خرد، مدتهاست که ننه کریم بخشی از غذایش را به گربه های محله می دهد، ایام زیادی است که بی بی رسول کارتن خوابها را تیمار می کند و ... اما اینها  نه صفحه اینستاگرامی دارند نه دیگران پای ادا و اطفارشان لایک میرنند و  نه برای چشم هم چشمی مجازی کار خیر می کنند،

بعد از سخنرانی بغام همه اهالی نادم شدند این وسط کنیزو و شهین زن احمد مرغی که دستی بر اختلاس دیواری داشتند سهمی که از فروش لباس ها به جیب زده بودند به صندوق حمایت از کودکان سرطانی هدیه دادند، از اکبر شیره ای و زیرشلواری هم که اصولا کسی توقعی نداشت خدا می داند زیر کدام پل مشغول آماده شدن برای رفتن به فضا بودند ،مش معصوم هم عکسی از خودش در حال اسکی کردن در کوههای کانادا  در گروه مجازی محله فرستاد و اعلام کرد که تحت تاثیر نصایح بغام شاید بعدها از کار بدی که کرده پشیمان شود.


طنز اندر حکایت تلگرام


اندر حکایت تلگرام

راویان شکرشکن سرزمین وای فای، ناقلان اخبار بدون لینک و طوطیان کپی پیس کار و حافظان 8 گیگی فضای وهم آلود مجازی چنین حکایت کنند که این ایام  22 کرور جماعت ایرانی در تلگرام شب را به روز کنند،
همی آنلاین بودندی ، دمی  چشم بر هم ننهاده و در بهت و حیرت مردمان جهان ، همی چت بر چت عرضه کرده متن بر متن استوار‌ کرده اند ، بر تار نمای این فضای سترگ کوهی ز تصویر و فیلم بحر شادی دیگران اشتراک گذاشته بانی سرگرمی خلایق می شوند.  و عجبا که نظیر این فضا مجازی بسیار بودندی لیک ملت این سازه روسی را مقبول افتاده ، اخیرا کرور کرور خموش  و گنگ در جایگاهی که کانال نامش نهند دلخوش به هنرنمایی بزرگانش که ادمین شهره هستند خموش کسب  فیض کردندی،


گویی تلگرام مکتبی از اساتید چهار سوق علم بوده یکسره سخنان حکیمان و پند بزرگان و هزار قصه پر حکمت بی هیچ منتی به رایگان برای کاربران نشر دهد، لیک روی دگر سکه بدجنسی منحرفان و معاندان و بدخواهان است که اینان نیز در تلگرام مجال داشته به نیت بی خیری عزم کرده تا نوبران و شباب را به دیدار زشتی ها به تباهی کشانده بانی فساد شوند، زین سبب بزرگان نظارت شور کرده که تلگرام را عقوبت کنند اما سازندگانش که از شور و‌ شوق و کثرت مردمان دیار پارس در این فضای مجازی بسی مشعوف بودندی دل در گرو امر شورای نظارت نهاده به قلع و قمع فضای فسق و فجور پرداخته ،فی مجلس رسم چاکری به جا نهادند تا مگر همراهی کرورها ایرانی ز دست ندهند،باری چنین شد و مجریان تلگرام در این ایام  دستیاری ایرانی به کار گرفتند تا تکلیف کانالهای فسق و فجور و  اهل باطل را به فوریت یکسره بنموده که الحق این چنین شدندی ولی چرخ روزگار هزار چرخ زند و ناظرین این هم راضی ننموده گویا عریضه و‌ امر داده اند که آنچه که سرور نام نهندش  و بسی بر شاخ اهمیت استوار است باید به داخل قلمرو ممالک محروسه ایران انتقالش دهند وگرنه کل تلگرام در دم مهر و موم کنندی و‌ خلقی را دربدر واتس آپ و لاین تانگو ... کرده ،از این تجمیع حیرت آور 22 کروری خلاص شوند،


حال این چنین خواهد یا نه ، بر ایام  پیش رو چشم  دوخته و همی انتظار کشیم که روزگار بازی ها دارد ،در این فضای ملتهب مجازی ،ایرانی جماعت  تلگرام را خوش آمد کرده و تلگرام به همچنین، پس این وصلت میمون را گرامی بداریم ، در نهایت آنچه در دل بمانده این واپسین سطور همی نویسم که بسی جای تاسف از بحر جماعتی که آمارش حکایت بنماید  روزی چند ثانیه مطالعه بر کتب ارزشمند کرده یا دو ساعتی در ادارات کار مفید نموده و عجبا که ساعت ها در فضای مجازی پلاس بودندی و این ایام  اعتیاد مجازی هم بر دردهای دیگرمان فزون شد و ما همچنان در غم لایک و فالو محزونیم.


طنز سارقان فرمول همبرگر

.

«سارقان فرمول همبرگر»
یادش بخیر قدیم ها وقتی سال نو مسیحی فرا میرسید، تلوزیون یک فیلم سیاه و سفید بنام آهنگ برنادت داشت که همان را هر سال می گذاشت، دایی مراد خنده بلندی کرد و ادامه داد؛ چه روزگاری بود عید نوروز هم که می رسید، کارتون رابین هود پخش می کردند، یادش بخیر ، از شما چه پنهان دایی مراد عاشق کارتون و برنامه کودک هست و با وجود اینکه قد یه ماموت سن دارد اما تمام کارتون ها و انیمیشن ها قدیمی و جدید را تماشا می کند،
آن روز هم دور از چشم شهین خانم ، کارتون مورد علاقه اش یعنی باب اسفنجی را دنبال می کرد که با دیدن خوشی های اهالی شهر بیکنی باتم حسرت خورد با خودش زمزمه کرد؛ من نمیدونم  کدوم شیر پاک خورده ای پای منو به این صفحه طنز کوفتی باز کرد ،ای دنیا،  امان از این روزگار، یکی میشه شخصیت طنزی مثل باب اسفنجی که هی با اون پاتریک خل و چل در حال خوش گذرانی ، مهمونی و گشت گذار هستند  یکی هم میشه دایی مراد توی صفحه طنز دریا که  یا باید غرغر زنش رو گوش بده یا از مش معصوم دیونه چک و تو سری میخوره ، آخه این هم شد عدالت!
درست همان موقع بابانوئل سوار بر سورتمه از فراز بندرعباس عبور کرد و آرزوی او را برآورده کرد و مراد قصه ما در کمال تعجب وارد دنیای آن ور آب شد ،به شهر زیرآبی بیکنی باتم با موجوداتی عجیب و غریبش خوش آمدید.پیرمرد با خوشحالی در مقابل رستوران آقای خرچنگ توقف کرد، تنها فرقی که رستوران کرده بود ،اتیکتی بود با این مضمون ؛ به میمنت دوران پسا برجام « نون رهته با پنیر دوبل و مهیاوه»1 موجود است!!


دایی مراد هنوز سرگرم ترجمه متن روی در بود که آقای خرچنگ لگد محکمی حواله اش کرد و گفت؛ ای ایرانی تنبل ، الان دقیقا هشت دقیقه هست که باب اسفنجی به جای تو رفته بندر سرکار ، حالا زود برو توالت ها رو تمیز کن!!
کاخ آروزهای دایی مراد با ظلم و ستم خرچنگ طماع فرو ریخت ، خرچنگ نماد بخش خصوصی اقتصاد لیبرالی هر چه توانست از پیرمرد قصه ما کار کشید ، نه بیمه ای ، نه اضافه کاری ، نه مرخصی استحقاقی ، تازه از زیر کار هم نمیشد در رفت!!


طفلک دایی مراد مثل کذت در کارتون بینوایان کار می کرد، اما یک غروبی  بالاخره طاقتش طاق شد و  فریاد زد؛ یانکی های رذل دروغگو، تا جایی که یادم میاد آن باب اسفنجی کم عقل همبرگر سرخ می کرد، من هیچ وقت ندیدم توالت تمیز کند! اما با وجود حملات داعش به پاریس کی به ناله های یک آسیایی توجه می کرد!!
آن روز هم تا غروب از دایی مراد  مثل خر کار کشیدند، طفلک دیگر نای سر پا ایستادن نداشت،حالش از آمریکا از مک دونالد ،هالیوود ، اوباما و البته آقای خرچنگ بهم می خورد، دلش برای بندر تنگ شده بود اما از دولتی سر پبرمرد قرمز پوش حالا در ولایت غربت نه ویزایی داشت نه پاسپورتی و این یعنی الویت در انتقال به گوانتانامو، با این وجود همیشه راهی برای بدبختی بیشتر وجود دارد ،


بر همین اساس و در همان شب کذایی پلانگتون دغلکار، پیرمرد را به پشت رستوران برد و گفت؛ ببین مرد ایرانی بیا تا این باب اسفنجی احمق در بندر مشغول حمالی هست یک ضربه اساسی به آمریکا وارد کنیم.
دایی مراد هم که از فشارهای خرچنگ طماع عاصی شده بود به سرعت وارد بازی پلانگتون شد ، سرانجام نقشه پلانگتون رذل اجرا شد و دایی مراد در یک فرصت مناسب فرمول همبرگر رستوران آقای خرچنگ را به سرقت برد و همراه با  پلانگتون از طریق بندر فلوریدا به کوبا فرار کردند.
سرقت فرمول همبرگر یک فاجعه ملی بود، یک آمریکا بود یک همبرگر، یک آمریکا بود و یک مک دونالد ، برای کاخ سفید این فاجعه حتی از فرار ادوارد اسنودن هم بدتر بود،
ضمن اینکه این سرقت، فاجعه ای در روابط ایران و آمریکا بود، برای یک آمریکایی ها، گم شدن فرمول همبرگر حتی از شکست در جنگ ویتنام هم فاجعه بار تر بود،


خرچنگ و همه اهالی بیکنی باتم، شات گان بدست به دنبال پلانگتون بودند، به دستور اوباما پلیس فدرال و سیا نیز وارد عمل شدند ، جمهوریخواهان سنا نیز پیشنهاد حمله اتمی به دو راه ایسنی را مطرح کردند!!  جان کری هم دستور معلق شدن تمام تحریم ها را در شورای امنیت مطرح کرد، دنیا می رفت که در بحرانی تازه ای فرو برود، اهمیت همبرگر برای آمریکا مثل اهمیت مهیاوه برای بندری ها بود،
دیگر جایی برای سیاسی کاری نبود ،به دستور وزیر دفاع یک گردان از کماندوهای دلتافورس در روستایی دورافتاده در کوبا پیاده شدند، تاریخ دوباره در حال تکرار شدن بود ،آیا رسوایی خلیج خوک ها تکرار خواهد شد!!
دایی مراد و پلانگتون مردد و نگران از پنجره کلبه ای متروکه شاهد حمله نیروهای ویژه آمریکایی بودند، دیگر کار از کار گذشته بود ، کماندویی سیاهپوش خودش را به کلبه رساند و نارنجکی را به داخل کلبه پرت کرد، شترق ...
لحظاتی بعد دایی مراد در حالیکه به پلانگتون فحش های زشتی می داد چشمانش را با ترس و لرز باز کرد و گفت؛ وای خدا این چه مصیبتی بود ، زن دایی شهین هم غرغر کنان رو به همسرش کرد و گفت؛ مردم می روند غرب برای زن هایشان کلی عطر، ادوکلن و لباس سوغات میارن ،شوهر منم خیر سرش رفته خلیج خوک ها پلانگتون آورده!! ای خدا شانس بده !!


دایی مراد شادمان از اینکه همه ماجرا خوابی بیش نبوده نفس راحتی کشید و گفت؛ همین بخش طنز روزنامه دریا خیلی هم خوب است.