سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز سارقان فرمول همبرگر

.

«سارقان فرمول همبرگر»
یادش بخیر قدیم ها وقتی سال نو مسیحی فرا میرسید، تلوزیون یک فیلم سیاه و سفید بنام آهنگ برنادت داشت که همان را هر سال می گذاشت، دایی مراد خنده بلندی کرد و ادامه داد؛ چه روزگاری بود عید نوروز هم که می رسید، کارتون رابین هود پخش می کردند، یادش بخیر ، از شما چه پنهان دایی مراد عاشق کارتون و برنامه کودک هست و با وجود اینکه قد یه ماموت سن دارد اما تمام کارتون ها و انیمیشن ها قدیمی و جدید را تماشا می کند،
آن روز هم دور از چشم شهین خانم ، کارتون مورد علاقه اش یعنی باب اسفنجی را دنبال می کرد که با دیدن خوشی های اهالی شهر بیکنی باتم حسرت خورد با خودش زمزمه کرد؛ من نمیدونم  کدوم شیر پاک خورده ای پای منو به این صفحه طنز کوفتی باز کرد ،ای دنیا،  امان از این روزگار، یکی میشه شخصیت طنزی مثل باب اسفنجی که هی با اون پاتریک خل و چل در حال خوش گذرانی ، مهمونی و گشت گذار هستند  یکی هم میشه دایی مراد توی صفحه طنز دریا که  یا باید غرغر زنش رو گوش بده یا از مش معصوم دیونه چک و تو سری میخوره ، آخه این هم شد عدالت!
درست همان موقع بابانوئل سوار بر سورتمه از فراز بندرعباس عبور کرد و آرزوی او را برآورده کرد و مراد قصه ما در کمال تعجب وارد دنیای آن ور آب شد ،به شهر زیرآبی بیکنی باتم با موجوداتی عجیب و غریبش خوش آمدید.پیرمرد با خوشحالی در مقابل رستوران آقای خرچنگ توقف کرد، تنها فرقی که رستوران کرده بود ،اتیکتی بود با این مضمون ؛ به میمنت دوران پسا برجام « نون رهته با پنیر دوبل و مهیاوه»1 موجود است!!


دایی مراد هنوز سرگرم ترجمه متن روی در بود که آقای خرچنگ لگد محکمی حواله اش کرد و گفت؛ ای ایرانی تنبل ، الان دقیقا هشت دقیقه هست که باب اسفنجی به جای تو رفته بندر سرکار ، حالا زود برو توالت ها رو تمیز کن!!
کاخ آروزهای دایی مراد با ظلم و ستم خرچنگ طماع فرو ریخت ، خرچنگ نماد بخش خصوصی اقتصاد لیبرالی هر چه توانست از پیرمرد قصه ما کار کشید ، نه بیمه ای ، نه اضافه کاری ، نه مرخصی استحقاقی ، تازه از زیر کار هم نمیشد در رفت!!


طفلک دایی مراد مثل کذت در کارتون بینوایان کار می کرد، اما یک غروبی  بالاخره طاقتش طاق شد و  فریاد زد؛ یانکی های رذل دروغگو، تا جایی که یادم میاد آن باب اسفنجی کم عقل همبرگر سرخ می کرد، من هیچ وقت ندیدم توالت تمیز کند! اما با وجود حملات داعش به پاریس کی به ناله های یک آسیایی توجه می کرد!!
آن روز هم تا غروب از دایی مراد  مثل خر کار کشیدند، طفلک دیگر نای سر پا ایستادن نداشت،حالش از آمریکا از مک دونالد ،هالیوود ، اوباما و البته آقای خرچنگ بهم می خورد، دلش برای بندر تنگ شده بود اما از دولتی سر پبرمرد قرمز پوش حالا در ولایت غربت نه ویزایی داشت نه پاسپورتی و این یعنی الویت در انتقال به گوانتانامو، با این وجود همیشه راهی برای بدبختی بیشتر وجود دارد ،


بر همین اساس و در همان شب کذایی پلانگتون دغلکار، پیرمرد را به پشت رستوران برد و گفت؛ ببین مرد ایرانی بیا تا این باب اسفنجی احمق در بندر مشغول حمالی هست یک ضربه اساسی به آمریکا وارد کنیم.
دایی مراد هم که از فشارهای خرچنگ طماع عاصی شده بود به سرعت وارد بازی پلانگتون شد ، سرانجام نقشه پلانگتون رذل اجرا شد و دایی مراد در یک فرصت مناسب فرمول همبرگر رستوران آقای خرچنگ را به سرقت برد و همراه با  پلانگتون از طریق بندر فلوریدا به کوبا فرار کردند.
سرقت فرمول همبرگر یک فاجعه ملی بود، یک آمریکا بود یک همبرگر، یک آمریکا بود و یک مک دونالد ، برای کاخ سفید این فاجعه حتی از فرار ادوارد اسنودن هم بدتر بود،
ضمن اینکه این سرقت، فاجعه ای در روابط ایران و آمریکا بود، برای یک آمریکایی ها، گم شدن فرمول همبرگر حتی از شکست در جنگ ویتنام هم فاجعه بار تر بود،


خرچنگ و همه اهالی بیکنی باتم، شات گان بدست به دنبال پلانگتون بودند، به دستور اوباما پلیس فدرال و سیا نیز وارد عمل شدند ، جمهوریخواهان سنا نیز پیشنهاد حمله اتمی به دو راه ایسنی را مطرح کردند!!  جان کری هم دستور معلق شدن تمام تحریم ها را در شورای امنیت مطرح کرد، دنیا می رفت که در بحرانی تازه ای فرو برود، اهمیت همبرگر برای آمریکا مثل اهمیت مهیاوه برای بندری ها بود،
دیگر جایی برای سیاسی کاری نبود ،به دستور وزیر دفاع یک گردان از کماندوهای دلتافورس در روستایی دورافتاده در کوبا پیاده شدند، تاریخ دوباره در حال تکرار شدن بود ،آیا رسوایی خلیج خوک ها تکرار خواهد شد!!
دایی مراد و پلانگتون مردد و نگران از پنجره کلبه ای متروکه شاهد حمله نیروهای ویژه آمریکایی بودند، دیگر کار از کار گذشته بود ، کماندویی سیاهپوش خودش را به کلبه رساند و نارنجکی را به داخل کلبه پرت کرد، شترق ...
لحظاتی بعد دایی مراد در حالیکه به پلانگتون فحش های زشتی می داد چشمانش را با ترس و لرز باز کرد و گفت؛ وای خدا این چه مصیبتی بود ، زن دایی شهین هم غرغر کنان رو به همسرش کرد و گفت؛ مردم می روند غرب برای زن هایشان کلی عطر، ادوکلن و لباس سوغات میارن ،شوهر منم خیر سرش رفته خلیج خوک ها پلانگتون آورده!! ای خدا شانس بده !!


دایی مراد شادمان از اینکه همه ماجرا خوابی بیش نبوده نفس راحتی کشید و گفت؛ همین بخش طنز روزنامه دریا خیلی هم خوب است.