سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز عاقبت نوستالژی های دهه شصت

عاقبت نوستالژهای دهه شصت??
دنیای فانتزی برای خودش عالمی دارد پر از نوستالژی پر خاطره برای آدم های گنده و صد البته شور، هیجان و شادی زیادی نیز برای کودکان امروزی دارد.البته شخصیت های کارتونی دهه شصتی تومنی دوزار با شخصیت های اجق وجق کارتونی امروزی مثل بن تن و ... توفیر دارد .ولی چرخ روزگار هزار چرخ میزند و تقدیر چه ها که با آن قهرمان های کارتونی نکرده است. چه باورتان بشود یا نشود گاهی هم دنیا این شکلی می شود ...
حنا با همان لباس مندرس خدمتکاری که تا زانو در لجن و فاضلاب کوچه فرو رفته بود ناله کنان رو به سباستین کرد و گفت؛ پسره بی شعور آخه این جا کجاست ما رو آوردی ! زود اون تن لشت تکون بده کمکم کن!! سباستین که حالا برای خودش معتاد ژولیده ای شده در حالیکه نای راه رفتن نداشت حنا دختر مزرعه را به زحمت از جوی فاضلاب در آورد و گفت؛ بدبخت...بد کردم از اون مزرعه کوفتی نجاتت دادم ، بیچاره 25 سال چوپونی کردی ...چی عایدت شد؟ حنا غرولند کنان گفت؛ برو بمیر ، تو اون سگ بدبخت رو که اون همه هوات داشت با یه گرم هروئین طاق زدی حالا می خوای بگی منو نجات دادی !! من خودم با کبری مشورت کردم  تصمیم گرفتم بیام بندرعباس!!
پسر شجاع در حالیکه پک عمیقی به سیگارش میزد رو به گالیور کرد و گفت: ما هر چی یادمون میاد این کبری هی تصمیم می گرفت، دختره نکبتی یه دفتر نتونست سالم نگه داره حالا برامون شده راهنمای امور مهاجرت!! گالیور که از شدت شرجی مرداد ماه بندر به شدت ملول شده بود خمیازه بلندی کشید و گفت؛ خدا بزنه تو کمرت پنیوکیو، انشالله خیر نبینی که اینطور بچه های مردم از راه به در کردی !! پنیوکیو که حال و روزی بهتر از بقیه نداشت سرنگی به پای چوبی اش زد و گفت؛ برو بابا تو خودت غیرت نداشتی شبها میرفتی خونه کاپتان لیج عیاشی می کردی !
القصه شخصیت کارتونی نصفه شبی در یکی از کوچه های باریک بندر غرولندکنان به دنبال آدرس می گشتند
لحظاتی بعد گروه مهاجر تلوتلو خوران وارد کوچه ای شدند و دکتر ارنست که زنش را به تازگی طلاق داده زنگ خانه ای زوار در رفته ای را به صدا در آورد. لختی بعد آنا شرلی در حالیکه فحش های زشتی سرزبانش جاری بود در را باز کرد . آن شرلی مدتها بود که شغل معلمی را به خاطر پایین بود سطح دستمزدش رها کرده بود و با آن همه فیس افاده زن دوم پلنگ صورتی شده بود. آنا که از دیدن آن همه شخصیت کارتونی داغون دهه شصتی متعجب شده بود با احتیاط نگاهی به دو طرف کوچه کرد و گفت: شماها اینجا چه غلطی می کنید!؟ گالیور که نای ایستادن نداشت یالله گویان وارد خانه شد و گفت؛ آبجی داغونم تو رو جون پلنگ ما رو بساز !! دقایقی بعد همه شخصیت ها وارد اتاق درهم ریخته  پلنگ صورتی شدند و با دیدن بساط عیاشی که پلنگ نفهم با یوگی و دوستانش راه انداخته بودند امیدوار و شادمان  هر کدام جایی پلاس شدند.
بعد از توافق هسته ای پلنگ صورتی و همسر اولش نل که به جرم قتل پدربزرگش تحت تعقیب بود با چرب زبانی و قصه بافی که مثلا می خواهند در مناطق جنوبی ایران سرمایه گذاری کنند وارد ایران شده بودند و به کمک کبرا و همسرش گوریل انگوری که به دلالی مشغول است .خانه ای در یکی از محلات بندرعباس کرایه کردند.مدتی بعد هم آن شرلی با دادن پول خفنی به کبرا ، آدرس پلنگ صورتی را پیدا کرد و القصه الم شنگه راه انداخت که صدایش تا جزیره گنج رسید!!
پلنگ صورتی دیگر آن جانور ساده دل دهه شصت نیست و این روزها برای خودش ساقی بزرگی شده است. نامرد با آن نجابت ذاتی همه را گول زد اولش گفت هدفش سرمایه گذاری و کارآفرینی است اما حالا ساقی مواد شده .بیچاره نل مجبور است لای عروسک های که می دوزد مواد جاسازی کند البته هوویش آنا شرلی هم دسته کمی از نل ندارد. شاگرد خصوصی گرفته که به بچه های مردم درس بدهد اما پدر و مادرها مدام  توی جیب بچه ها مواد و سیگار پیدا می کنند.
پلنگ صورتی سینی چای از نل گرفت و در مقابل مهمانهای ناخوانده گذاشت و گفت ؛شنیده بودم طرفای لس آنجلس ضایعات جمع می کنید حالا چی شد اینجا اومدین !؟ لابد با تصمیم کبرا اومدین ، همین اول کار بگم همشهری گری جای خودش ولی اینجا بندر هست زندگی خرج داره همین الان هر چی مایه دارین رو کنید که من خودم توی خرجم موندم.گالیور که از رک گویی پلنگ صورتی کلافه شد بود نیش خندی زد و گفت نترس داداش ما زیاد مزاحمت نمیشیم پسرخاله مورچه خوار اینجا مدیر یه شرکت بزرگه، کبرا سبیلش چرب کرده با اجازت برای هممون کار ردیف کرده تا چشم حسود در بیاد!! همان موقع پسرشجاع سیگاری از مقابل پلنگ صورتی کش رفت و گفت؛ آره داداش ما فردا سرکاریم.پلنگ صورتی که از رفتار پسرشجاع عصبانی شده بود نعره ای کشید و گفت: خفه بابا، تو اگه آدم بودی اون بابای بدبختت رو گرو قمار بازیت نمیدادی!!! ... پلنگ صورتی سپس یوگی خرس بیچاره  را که در حال چرت زدن بود به شخصیت های کارتونی نشان داد و گفت؛ شما که برام از این بدبخت عزیز تر نیستین، صبح تا غروب با کشتی پرنده جنس قاچاق از خصب میاره قشم آخر شب هم با دوستاش خورد خسته میان اینجا پای بساط اما یک بار نشده مدیونم بشن ، یاالله مایه ها رو کنید!! همان وقت  آن شرلی که پلنگ کوچک قرمزی  بغل کرده بود جیغی زد و گفت هووی یواش بچه رو بیدار کردی!!
راستش آدم مبهوت میمونه چه بر سر اون قهرمان های مهربون کارتونی دهه شصت آومده !! چرا اینا اینجوری شدن؟ اصلا من موندم چرا هر وقت پای خلاف وسط میاد فرتی میان بندر !! حالا اینم به جهنم بابا این شهر کلی جوون بیکار داره آخه خدا خوشش میاد گالیور و پسرشجاع و حنا هنوز نیومده کارمند و منشی و راننده شرکت بشن اونوقت بچه های مردم راست راست بیکار بگردن!! حالا اینم هیچی اون پلنگ صورتی مواد فروش رو کجای دلم بزارم !!