سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز ظنز ظنز بغام و عابربانک

 

طنز جدید

 

عابر بانک و بغام
هنوز چند ساعتی به اعلام خبر واریز یارانه ها نگذشته بود که کنیزو با یک اردنگی بغام را به داخل کوچه هدایت کرد و گفت؛ عزیزم نون هم بخر!!! بغام نگاهی غضب آلود به نویسنده کرد و گفت؛حالا دیگه وقاحت رو به جایی رسوندی که همون اول داستان کتک می خورم،  قبلا وسط های داستان کتک میخوردم  به احترام خواننده های پارسی بلاگ اعتراضی نمی کردم .اما آخه بی شعور... اگه کتک خوردنهای وقت بی وقت من نبود هیشکی محل سگ هم به مطالب طنزت نمی گذاشت، چرا مثل بچه آدم به بی ذوقی خودت اعتراف نمی کنی !! چرا به مردم نمیگی ی گزارش نویس اجتماعی هستی و به خاطر نیاز مالی وارد حوزه طنز شدی   ...
بغام بعد از اینکه آبروی نویسنده را برد در حالیکه دلش بشدت خنک شده بود .از مقابل در خانه اش برخاست و در حالیکه به سمت بانک میرفت، فریاد زد از این به بعد اوضاع از این قراره به ازای هر کتکی که من می خورم منم دهنم وا می کنم و آبروت رو می برم .همان وقت چند دسته جارو به سر کله بغام خورد.مشتی معصومه در حالیکه سعی داشت بغام را زیر کتک کبود و سیاه کند فریاد زد؛ آبروی من را ببری !؟ اگه مردی سرجات بمون !! بیچاره بغام که تازه متوجه اوضاع شده بود بسرعت از جلوی خانه پیرزن غرغرو و قدرتمند محله فرار کرد .مرد بیچاره که از شدت درد زوزه می کشید فریاد زد ؛ پیرزن نفهم آخه من چکار به تو دارم ...من داشتم با این نویسنده بدجنس اتمام حجت می کردم.همان لحظه پاره آجری از بغل گوش بغام رد شد.مش معصومه که خطای شلیکش بشدت متاسف شده بود، فریاد زد ؛ بالاخره که بر می گردی !! بلایی به سرت بیارم که تیتر اول تمام نشریات استان بشه !!!
سرانجام بغام به عابر بانک خلوت خیابان کمربندی رسید اما هنوز کارتش را وارد دستگاه نکرده بود که مرد جوانی جلویش سبز شد و گفت؛ آقا من مسافر هستم لطفا کمکم کنید تا به شهرم بگردم ، خانواده ام چشم انتظار بازگشتم هستند! بغام نگاهی به سر تا پای جوانک معتاد کرد و گفت برو که اعصاب ندارم میزنم لهت می کنم .جوانک به بغام نزدیک تر شد و گفت آقا با زبان خوش از شما تقاضا می کنم بمن کمک کنید.!! بغام که متوجه برق دشنه جوانک شده بود به زحمت لبحندی زد  دست به جیبش برد و یک اسکناس پنج هزار تومنی به جوانک معتاد داد و گفت؛ چه حس قشنگیه وقتی آدم به ی مسافر خسته کمک می کند ، خدایا این جوانها را خودت حفظ کن . جوانک از بغام تشکرد کرد و در حالیکه دور می شد گفت ؛ آقا شما یک خانواده را از نگرانی خارج کردید من الان به شهرم بر می گردم

بعد از رفتن زورگیر بغام با احتیاط کارتش را وارد عابربانک خیابان کمربندی کرد و گفت؛ خدایا به امید تو ... لحظاتی بعد سیستم صوتی عابربانک فعال شد و با عصبانیت گفت؛ دیگه بغام ...آخه مرد حسابی تو کار زندگی نداری واسه دوزار هی مزاحم سیستم بانکی کشور میشی ؟!! بغام سرش را پایین انداخت و گفت؛ شرمنده فقط می خواستم بپرسم یارانه ها واریز کردن یا خیر! عابربانک بعد از کمی واکاوی ، گفت ؛ آره همین الان واریز کردن ، اما مرد حسابی واسه چه هر چی در میاری میدی به زنت!! بیچاره فلک زده چهار قرون هم واسه خودت نگه دار، ی وقت لازمت میشه دیگه مجبور نیستی التماس این کنیز پول پرست بکنی!

بغام با تعجب نگاهی به دستگاه عابربانک کرد و گفت ؛ عامو به تو چه ربطی داره توی زندگی خصوصی مردم دخالت می کنی ، چه عابربانک ها خاله زنک شدن .خجالت آوره...لحظاتی بعد بغام مبلغ درخواستی را به سیستم عابربانک اعلام کرد اما پولی از دستگاه خارج نشد. بغام که از رفتار دستگاه بشدت عصبانی شده بود پاره سنگی برداشت و با عصبانیت فریاد زد؛ به جون خودم اگه پولم رو ندی با همین سنگ داغونت می کنم...

دو روز بعد با وساطت مش معصومه و ضمانت اهالی بغام که به جرم حمله ناموفق به عابربانک خیابان کمربندی در بازداشت به سر می برد ، آزاد شد .