سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بغام به منطقه آزاد قشم می رود . ظنزی از ضعف های ساختاری منطقه آز

عکسی از داخل گروه توجه بغام را بشدت جلب کرد .تصویر مجسمه امام قلی خان قشم بود. بغام با دیدن نصویر سردار صفوی یاد سالیان قبل افتاد .یاد ایامی که اتوبوسی مدیر می آوردند و در آن وانفسا بالاخره به استعداد شگرف بغام در زمینه مدیریت بازاریابی محصولات تولید داخلی مناطق آزاد نیز پی بردند و بغام  را شبانه با یک فروند قایق به منطقه آزاد احضار کردند

بغام مدیر می شود

در جزیره بغام بعد از حال و احوال پرسی گرمی که با مجسمه امام قلی خان داشت در حالیکه بشدت احساساتی شده بود فریاد زد سردار آسوده بمان که من بی تاب خدمتم . به زودی بندر سنگاپور و هامبورگ را پشت سر می گذاریم ...آن روز لاف و گزاف زدن بغام چندان طول نکشید و کارمندی گوشه کت بغام را کشید و او را به نزد مدیریت ارشد جزیره برد. در آنجا بغام بعد از دریافت حکم مدیریتش رو به مدیر بزرگ کرد و گفت؛ قربان با همکاری و تلاش همه همکاران و لطف شما به زودی تولیدات داخلی جزیره را در عرضه جهانی به شهرتی همسان با سامسونگ خواهم رساند. مدیر بزرگ هم یهویی چک محکمی به گوش بغام نواخت و با عصبانیت گفت:آقلی بغام تو را اینجا  آورده ام که عمل کنی نه که شعار دهی حالا زود برو طرح بزرگ جهانی شدن محصولات جزیره را اجرا کن . زودباش !!

 بغام بدبخت حیران از رفتار مدیر جزیره به سرعت به سراغ اداره عریض طویل محل خدمتش رفت و جلسه بسیار مهمی با حضور مدیران میانی و مشاوران تشکیل داد. در جلسه بغام بدون فوت وقت رئوس کلی ماموریت خود را بیان کرد و اضافه کرد؛ دوستان جزیره باید در حوزه درآمدزایی متحول شود از این رو بهتر است لیست کارخانجات تولیدی جزیره را اعلام کنید تا برای یافتن بازارهای جدید در تمامی جهان تلاشی پویا را اغاز کنیم . یکی از معدود مدیران که از ور رفتن با تلفن همراهش خسته شده بود چند حبه قند به سمت بغام پرت کرد و گفت قربان دهان مبارک را باز کنید تا مستقیم یه کامتان برود . کارمند ارشد که در میان ذوق و شوق دیگران حبه های قند بیشتری به سمت کله بغام پرت می کرد قهقه زنان گفت این بازی را دیروز آبدارچی بخش یک یادمان داده و بسیار   

سرگرم کننده است. بغام که سعی می کرد حبه های قند به چشمش نخورد با تعجب رو به حضار کرد و گفت: یعنی ما اینجا هیچ کار مفیدتری بلد نیستیم ! یکی از مدیران کاریکاتور بغام را به همه نشان داد و خنده کنان گفت : قربان بلوتوث تلفن همراهتان روشن کنید تا نشان دهم سرگرمی مفید یعنی چه...بغام با حیرت از جایش برخاست و گفت لطفا لیست کارخانجات را همین الان برایم آماده کنید.لحظاتی بعد و در میان خنده شادی مدیران ، مشتی غلام آبدارچی وارد جلسه شد و بدون معطلی یک جفت چک تو گوش بغام زد و گفت: چرا سر صدا می کنی مرد حسابی فکر نمی کنی مزاحم خواب کارمندان شدی !!! بغام که از درد به خودش می پیچید ، رو به مشتی غلام کرد و گفت؛ مشتی ما اینجا تولید بومی داریم؟ مشتی غلام لبخندی زد و گفت متلک میگی عمو !! بغام با حیرت نگاهی به مدیرانی که سرگرم بازی و چت با تلفن هایشان بودند انداخت با تعجب  گفت ؛ پس درآمدزایی چه می شود!؟ مشتی غلام نگاهی به بغام کرد و گفت مرد مومن تو انگار از کره ماه آمدی ما اینجا معلوم است که درآمدزایی داریم در این چند سال کلی زمین جزیره فروخته ایم
آبدارچی پیر در حالیکه سرگرم خوردن چایی بود ادامه داد؛ حیف که شهرداری اذیت می کند وگرنه الان درآمد در صدور مجوز ساخت و ساز و مالیات و خدمات شهری است البته مدتی هم برای چینی ها بازار یابی خوبی کردیم ولی برایمان آبی گرم نشد. پیرمرد اهی کشید و گفت ؛چند هفته قبل آنفدر مفلس شدیم که می خواستیم زمین های فرودگاه را بفروشیم آخ که چه زمین خفنی داره ...حیف نگذاشتند .بغام با در حالیکه به گریه افتاده بود گفت پس حمایت از تولید ملی و تسهیلات جهت سرمایه گذاران خارجی ، رواج صنعت بومی توسعه گردشگری ، حمایت از بازرگانی بخش خصوصی چه می شود!!... همان لحظه یکی از مدیران جیغ بلندی کشید و فریاد زد  موفق شدم موفق شدم!! من غول مرحله چهارم را کشتم

.دو روز بعد مراسم تودیع معارفه مدیر جدید انجام شد . بغام هم بعد از خداحافظی با همکاران سابقش به میدان رفت و دستانش را دور گردن امام قلی خان انداخت های های گریست . دست آخرهم ماچی حواله لپ سنگی مجسمه کرد و گفت ؛ سردار میدونم دلت از سنگه اما  تو اینجا چی می کشی  .خدا صبرت بده ، من دارم برمی گردم مواظب خودت باش