سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز جشن نخبگان

ستون طنز کلپک سلام

?

 

جمعیت روی در و دیوار موج میزد، برخی هم روی پشت بام صف کشیده بودند و متاسفانه تعدادی دختر جوان نیز پشت در مانده بودند !!

جشن معرفی نخبگان با حرکات ناموزون چند بانوی کهنسال آغاز شد. 

 

در ابتدای مراسم مش معصوم پیرزن طماع محله با اهدای پنج سکه و لوح تقدیر از خودش به عنوان رییس انجمن صنفی کاغذ باطله تقدیر کرد !!

پیرزن سپس با صدای بلند مشغول خواندن متنی شد؛ نظر به اینکه اینجانب در حوزه جمع آوری زباله های بازیافتی کاغذی موفق ظاهر شدم با رای هیات داوری به عنوان نخبه زباله معرفی می شوم!!

جمعیت از خنده ترکید.

پیرزن که از شادی جماعت حاضر بدجور عصبانی شده بود، سکه ها را به حضار به خصوص بغام نشان داد و فریاد زد؛ یه عده لجن با من لجن...بدبخت های حسود،

 

دقایقی قبل از توزیع چای و شیرینی ، { کله} پسر بغام یواشکی از آبدارخانه خارج شد.

 

نوبت به تقدیر از جوان نخبه محله غلغله رسید، مجری مراسم بعد از کلی ور زدن دایی مراد را به روی سن فراخواند و فریاد زد ؛ با رای هیات داوران ، دایی مراد جوان نخبه ورزشکار معرفی شد.تشویقش کنید.

 

دایی مراد فامیل های دور مش معصوم هست بنده خدا آلزایمر دارد اینکه با کمک برخی از اهالی سرانجام روی سن رفت و جایزه اش را از دست رییس انجمن تحویل گرفت و مجددا با کمک مردم سرجایش نشست.

همان موقع بغام که از این بی عدالتی عصبانی شده بود فریاد زد؛ این دایی مراد که همسن و سال ماموت های عصر یخ هست ، آخه این کجاش به نخبه ورزشی شباهت داره؟

 

مش معصوم هم باچند تا هیس و چشم غره بغام را تهدید به سکوت کرد.

 

نخبه بعدی اژدر فضانورد به عنوان هنرمند محله معرفی شد.

این هم معلوم نبود باز چه کوفتی زده که روی پاش بند نبود ، از این ملنگ هم به سبب رقاصی در چند عروسی تجلیل شد.

باز هم بغام از جایش برخاست و فریاد زد ؛ چشمم روشن معنی هنر هم فهمیدیم

 

مش معصوم که سرگرم اهدای جوایز بود این بار دستش را به نشانه تهدید بلند کرد اما صدای بدی از پیرزن خارج شد .

کل جمعیت از خنده منفجر شد. 

 

مش معصوم با هر بدبختی بود از جایگاه پایین رفت اما صدای ناموزون دست از سرش برنمی داشت!!

لحظاتی بعد 

با خوش بو کننده فضا تلطیف شد اما مشکل بو نبود صدا بود.

 

نخبه بعدی فریده کپی پیس، دختر احمد مرغی بود، از او هم به عنوان نخبه علمی محله تجلیل کردند.

این وسط احمد مرغی که بد رقم جو گیر شده بود به سمت جایگاه دوید تا دخترش را در آغوش بکشد اما چنان بادی از این بیچاره خارج شد که چند نفری از شدت خنده از پشت بام سقوط کردند.

 اوضاع بدجور به هم ریخته بود

در اصل یک جشن واقعی بود و همه شاد و خندان بودند.اما

دیگر هیچکس جرات تکان خوردن نداشت، چند باری طفلک مجری از مش معصوم خبیث دعوت کرد تا به نخبگان جایزه بدهد اما تکان خوردن همانا و انفجار همان، اینکه تنها فرد سالم مراسم یعنی بغام به جایگاه رفت و خنده کنان گفت؛ هنوز به یک نفر جایزه ویژه هنوز اهدا نشده است!

 

بغام سپس دست پسرش [کله] را گرفت و به جماعت نشان داد ؛ و این هم نخبه شیطنت محله که توانست بساط این دغل بازی را بهم بزند.تشویقش کنید.

 

لحظاتی بعد زیرشلواری هیجان زده از آبدارخانه بیرون پرید و فریاد زد ؛ یافتم، یافتم ...یکی چوب پنبه توی کتری آب جوش ریخته، ریپ ریپ ...

 

#کاظم_گلخنی 

طنز نویس ندای هرمزگان