سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز شهرزاد و شب بیست و نهم



راویان چنین نگاشته اند که از شب بیست و هشتم ملک دلزده از ملعبه پلی استیشن دگر بار امر به حضور دخترک قصه گوی داد.

گویا شهرزاد طبق معمول به جرمی  در محبس داروغه دربند بودندی پس اهل دربار با گرو نهادن سند کاخ  آزادش کرده به قصرش بردند.

پس ملک چو  اگاه ز این فضاحت گشت به خروش آمده که چه معنی دهد خدم و حشم بارگاه را محبوس کنند!

  لیک وزیران توجیهش نموده که دستگاه قضایی از قدرت اجرایی جدا بایدی ور نه استقلال قوا بر هم خورند.

پس دخترک را به بارگاه آورندی و ملک خروشان بر او بتاخت که ای گیس بریده از چه روی قرص روان گردان در کافی شاپ های بفروشی !!

ملک بر عهدشکنی دخترک  گلایه ها کرد و بنالید؛ از آن شبی که عهد بر قصه گویی کردی یک شب بر سرکارت نبودی هر دم به بهانه ای ز کاخ گریزانی ، شبی جشن تولد ژینوس جون، دگر شب دنبال تحقیق دانشجویی در کوی و برزن ول می شوی، شبی هم تو را ز  کنسرت یابند.

شهرزاد رو ملک کرد و بگفت:
ای پادشاه خوبان دست تنگم ، آن همه قصه بر سبک ر?الیسم جادویی قال کردم، لیک خرجی ندادی، همه نیک دانند که از بحر فلوس چه کله معلق ها زدی ، عجبا که از چندر غاز یارانه هم  نگذشتی ، حال توقع داری چه سان خرج شهریه دانشگاهم ابتیاع کنم؟

پس ملک ضایع بگشت در حضور جمع با دست لرزان کیسه زری به دخترک صله داد و فرمود؛ این کیسه زر شهریه این ترم دانشگاهت کفایت کند پس دگر دست از خلاف و قرص فروشی بردار، فی الحال قصه گوی که حالم ز سریال های کره ای بر هم خورد.

پس دخترک بر درگاه نشسته چشم فرو بسته و با لحنی غمناک قصه قال کرد؛ طوطیان مغموم ز بد سگالی نابخردان و راویان اخبار حوداث جراید یومیه و مرغان نحس کنج خرابه ها بگفتندی که چندی قبل در  شهر تهران چند نابخرد پست فطرت به ظاهر مسافربر،  بانوی بخت برگشته ای را به جبر به اطراف شهر کشانده به نامردی تمام تعرض بنموده ، رهایش کردند، پس ساعتی بگذشت بانوی درمانده در بیابان به هوای حمایت به سمت خودرویی دگر  برفت و درخواست حمایت بنمود اما راکبان آن ارابه هم در کمال وقاحت به بانوی رنجدیده آزارها رسانده بعد از تعرض رهایش کردند .

پس بانوی درمانده حیران از این نامردی پیاده به شهر بازگشت به قانون پناه برد، چنان که گویند آن چند نامردمان رذل دستگیر به زودی به عقوبتی شدید خواهند رسید.

ملک حیران ز قصه شهرزاد آهی ز دل کشید و بگفت :این چه حکایت دردناک بود ،دلم ریش شد، این قصه حتی ز انتخابات شورای شهر گمبرون هم عجیب تر بود.

ملک که بعد از استماع قصه حالش دگرگون شده بود امر به حصر خانگی شهرزاد داد و به میرغضب بگفت: با این اوصاف به هیچ روی مگذارید این دختر خیره سر ز کاخ برون شود ، چو خدای ناکرده همچو بلایی سرش آید دگر سر بلند نتوانم کرد.
پس از آن روز مثل خود کرده را تدبیر نیست در مطابقت حال و روز شهرزاد رواج یافت.

کاظم گلخنی