سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بندرعباس 1333

داستان واقعی تحصیل یک دانش آموز در سنه 1333 بندرعباس 

در آن ایام مدرسه دولتی از چشم طفل روستایی بسی با مکتب ده توفیر داشت و شاگرد در مدرسه دولتی بندرعباسی به دو دفعت صبح و عصر بر نیمکت های چوبی جلوس کرده و علم آموختندی و ذره ای غفلت عقوبتی سخت داشت . همی فلک در انتظار تنبلی بود.

شامگاهان  خسته از تحصیل از بحر مشق های گران و نبشتن تکلیف شب بسی دود چراغ به حلقمان برفت. تا پاسی از شب گرفتار مشق کلان معلمان سخت گیر بودیم.

در آن دهه،  نفوس بندرعباسی به پانزده هزار نفر نمی رسید و شهر به چند شارع حوالی کارگزاری و بازار روز امروزی ختم می شد ،  همه معابر و شوارع خاکی بودندی به هر صبح درشکه مخزن داری از بلدیه( شهرداری)  آب پاشی شوارع را به عهده داشتی،  به وقت شامگاه نیز ماموران بلدیه چراغ نفتی معابر را گرا می کردند.

از قضا این مرحمت بلدیه  برای من و دگر محصلان روستایی بسی سودمند بودی به وقت شب به زیر روشنایی معابر آمده در آن شرجی شبانگاهی به نبشتن مشق زیر نور کم سوی جراغ نفتی های بلدیه مشغول شده از این نعمت بسی خرسند بودیم.

به حضورتان عارضم که آن ایام هنوز برق و آب عمومی نگشته بود شاگردان به نوبت کوزه آب به برکه (اب انبار) محله برده کوزه را  از بحر خنک شدن در سایه سار بادگیر می نهادند.خلاصه مشقتی داشت زندگی

.خریدن نفت چراغ هم بدین طریق به نوبه بود.هر محصل از بحر روشنی اتاق کرایه وظیفه داشت، خوب است بدانید  طفلان آن روزگار، دفتر کتابت امروزی نداشته ، بدین سبب هر از گاهی محصل از خرازی بازار کاغذ نظیر پارچه به متر خرید کرده به تیغ برش داده، به نظم آورده پس با سریش دفتر مهیای نبشتن و علم  آموزی می کرد.

همچنان که جوهر از مرکب و قلمی بدین مشقت بود محصل نی تراشیده بر قلمدان زده همی می نگاشت.

به وقت اذان ظهر نیز نماز به پا داشته ، خوشبخت از این معرفت معنوی نانی و ماستی تناول کرده به جلدی در دفعت دوم راهی مدرسه می شدیم ‌.و سرانجام شبانگاه خسته از تلاش روز دلو به چاه حیاط انداخته به لطف و مدد طفلان هم قطار آب شور بر تن ریخته تا مگر اندک نسیمی از بادگیر دمیده از آن گرما و شرجی لختی دور شویم‌.

اما به ساعت نگذشته بر تن همه طفلان که بی جامه بر بام خانه می خفتند شوره ظاهر می شد بسی رنج بردیم تا برق و آب و کولر ...به چشم دیدیم.
این روایت سخت طالبان علم و معرفت با فراز و فرودی پر مشقت هر روز خدا تکرار میشد تا آن روزگار هم گذشت و امروز برسید .

نوشته شده توسط کاظم گلخنی.
منبع اقای محمودی معلم بازنشسته و از اهالی رضوان فین