سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز..کدبانوی مجازی

 به لطف اضافه کاری بغام و صرفه جویی های خانواده ،کنیز با شادمانی مقدار متنابهی وجه رایج مملکت را کف دست شوهرش نهاد و گفت: دیگه گوش شیطان کر می خوام سنت ابا و اجدادیمون را پاس بدارم و برات یک خوراک ماهی بار بذارم که مثه بز از کوه گنو بالا بری !! بغام با تعجب نگاهی به همسرش کرد و گفت: زن این چه طرز حرف زدنه، من نمیدونم تو این گروهها چی می خونی که شوهرت رو با بز برابر میدونی ، اخه اینم شد کار ...شب واس تاپ، روز تلگراف، ظهر اوستاگرام ...کنیزو هم بی مقدمه شوهرش را دعوت به سکوت کرد و گفت : هیس هیس، بغام هم با حیرت گوشه ای خزید و گفت :چی شده مار دیدی ؟!! کنیز که محو تماشای تلفن همراهش شده بود ناله بلندی سر داد و گفت: نگاه شاه بسو عکس شامش گذاشته تو اینستاگرام ، وای خدا چقدر هم فالو شده ،کنیزو سپس یقه بغام گرفت و در حالیکه حسادت و خشم وجودش فرا گرفته بود فریاد زد : همین الان میری بازار ماهی می خری که میخوام رو شاه بسو کم کنم . طفلک بغام که از تحکم همسرش وحشت کرده بود در حالیکه به سمت در می دوید فریاد زد: بر باعث و بانی این اوستاگرام لعنت ...داخل کوچه مش معصومه که با تبلتش مشغول تماشای انلاین جشنواره هنر روز مردگان مکزیک ،بود با دیدن بغام پاهایش را دراز کرد و بغام هم طبق معمول سکندری خورد و کف کوچه ولو شد. اصولا نمی شود با این پیرزن زیاد بحث کرد چون عواقب بدتری دارد اینکه مرد نجیب محله ،بدون هیچ اعتراضی از جایش برخاست.مش معصوم هم لبخندی زد و گفت: شنیدم می خوای ماهی بخری ، خوش به حالتون ما که آخرین بار شب عید سال ملخی ( منظورش 1295 هجری شمسی است) ماهی خوردیم ای روزگار چه زود گذشت. بغام با خودش فکر کرد، آخه این ماموت از کجا فهمیده ، که ناگه چک محکمی کلا او را تا عالم برزخ ملکوتی کرد .پیرزن نعره ای کشید و گفت: من ماموتم !! الان لهت می کنم،بغام فورا فرار کرد او بعدها فهمید که کنیز هم مثل باقی زن های محله کلا یک زندگی هم در فضای مجازی برای خودشان درست کرده اند که از نوع خریدن کرم و شامپو تا اعلام جزییات دعواهای خانوادگی بعلاوه سوالات متداول لنگ ظهری نظیر ؛ چی بخوریم و چی درست کنم به همراه تصاویر مربوط به اشتراک می گذارند ،اینکه مش معصوم از ماهی خریدن بغام مطلع بود یک چیزی پیش پا افتاده بود و عزیزان گروه حتی از زمان شستن ظرف های همدیگر هم مطلع بودند. در بازار هم خیلی وضعیت بهتری نبود ، ماهی فروش چت می کرد ، ماهی پاک کن با خرچنگ سلفی می گرفت، اون یکی تو واتس آپ عکس میگوی نر می گذاشت، یکی دیگه جوک می خوند ...طفلک بغام هاج و واج از این ملت گرفتار مجازی زده به هر بدبختی بود با تمام پس اندازش چند کیلو ماهی خرید و به خونه برگشت. القصه شب فرا رسید و کدبانوی خانه سفره بسیار مجللی پهن کرد که بغام به عمرش ندیده بود، یک طرف سبد میوه یک طرف دیس های سالاد ،آن طرف سبزی های تزیین شده دور ماهی خلاصه پلو چند رقم انواع قوطی نوشابه خارجی ...بغام که از‌دیدن سفره رنگین آب از لب و لوچه اش سرازیر شده بود آماده حمله به شام شد که لنگه کفشی توام با نفیر جیغی ممتد فضای خانه را به بحران سوریه برد، لنگه کفش دقیقا به پوز مرد بیچاره خورد ، کنیزو مجددا جیغ احتیاطی دومی هم کشید و گفت :دست نزن مرد ، دست نزن... کلی زحمت کشیدم.بیچاره بغام که از درد به خودش می پیچید پاشنه کفش را از حلقش در آورد و نفس نفس زنان گفت: آخه چرا !؟ کنیزو که سرگرم عکس گرفتن از سفره شام شده بود با خوشحالی گفت: می خوام بذارم تو صفحه اینستاگرام تا چشم شاه بس در بیاد،بعدشم بفرستم تو گروه آشپزی تلگرام بعد هم میذارم تو گروه هنر کدبانوی‌ واتس آپ بعد هم ایمیل می کنم واسه مجله آشپزی بانوآنلاین ،بغام با نگرانی گفت: بعدش می تونم کوفت کنم !؟ کنیزو که سخت سرگرم اشتراک گذاری تصاویرش بود ، گفت: آره عزیزم ،منتها به جز همون یه تکه ماهی ، بقیه چیزا تزیینی و پلاستیکی هست یک وقت نخوری ، اما برای هشدار دیگه دیر شده بود ، الان چهار ساعت از ماجرای شام گذشته و همین چند دقیقه پیش پزشکان اورژانس موفق شدند موز پلاستیکی بزرگی از معده بغام خارج کنند.طبق اطلاع روابط عمومی حال وی مساعد اعلام شده است