طنز بغام و کمک های اولیه
بغام و کمک های اولیه
روز سوم از ماه مبارک رمضان است ، ساعت از دوازده ظهر گذشته و خورشید با بی رحمی تمام هر چه زور داشت بکار گرفته بود تا بندریها را بلال کند.از شرجی هم کمتر خبری است، به قول امروزی ها این هم برایمان آدم شده و کلی کلاس می گذارد یک وقتهایی می آید یک وقت هایی هم مثل کار کردن مدیران ارشد نمی آید. بغام این ایام طبق معمول در خانه نشسته بود که ناگهان پسرش (کله) با عجله پدرش را فراخواند و گفت؛ بابا بدو یکی تو کوچه مرده !! در این محله معمولا جراحت و زخمی شدن به سبب حضور بالفعل مش معصوم خیلی عجیب نبود اما تا الان کسی وسط کوچه نمرده بود.القصه مرد پرتلاش محله به فوریت خودش را به محل ازدحام رساند، جمعیت گوش تا گوش روی سوژه خم شده بودند و برخی هم با تلفن های همراه سرگرم تهیه فیلم خبری بودند.بغام به سختی از میان جمعیت چغر، تونلی باز کرد و با عصبانیت فریاد زد؛به جای فیلم برداری یکی به اورژانس زنگ بزند. مرد پر تلاش محله سپس بر بالین مرد بی هوش ظاهر شد و گفت؛ اطراف این بنده خدا را متفرق کنید.اما هیچ کس به حرفش توجه نکرد. اهالی طوری برای دیدن مرد بیهوش فشار می آوردند که بر اثر فشار جمعیت چند نفر روی مرد بدبخت سقوط کردند.بغام که بشدت عصبانی شده بود رو به مش معصوم کرد و با اکراه گفت: هر طور صلاح میدانی مردم رو از اطراف این بنده خدا متفرق کن، مش معصوم هم از خدا خواسته چادرش را دور قدش گره زد و در میان بهت جمعیت با زدن چند پشتک وارو و یک حرکت هلی کوپتری به جمعیت حمله کرد و با چند مشت و لگد جمعیت را فراری داد.شدت لگدهای مش معصوم به حدی بود که احمدی مرغی و اکبر شیره ای بعد از چند صدمتر هوانوردی به داخل خور شهناز سقوط کردند و به طور کامل از محور داستان خارج شدند!! بغام برای اولین بار از خشونت بانوی قدرتمند محله تشکر کرد و گفت؛ این مرد آسیبی ندیده و به نظرم گرما زده شده به همین خاطر بهتر است تا آمدن اورژانس در سایه دیوار تشکی و بالشتی برایش پهن کنیم تا دراز بکشد. به دستور بغام مرد گرما زده را به سایه سار دیواری بردند.دکمه های پیراهنش را باز کردند و قدری آب بر سر و روی او پاشیدند. بغام که آموزش کمک های اولیه را فرا واقف بود، تاکید کرد که به مرد گرما زده آب ننوشند.اما مش معصومه طبق معمول ساز مخالف سر داد و گفت: این مرد جنی شده الان خودم نجاتش می دهم .پیرزن سپس با تکه ذغالی دور تا دور تشک مرد بیهوش خط کشید و در حالیکه وردی می خواند چند چک به مرد گرما زده زد و گفت: جن لعنتی رفت برخیز که خدا خیلی بهت رحم کرد.بغام که از دیدن رفتار مش معصوم متاثر شده بود رو به همسرش کنیزو کرد و گفت: کاش یک جوری حتی شده چند روز از شر این دیوانه راحت می شدیم .کنیزو هم شوهرش را دلداری داد و گفت ؛دیگر این مش معصومه شورش رو در آورده، امروز براش یک سورپرایز خفن دارم.دقایقی بعد در میان بهت بغام و اهالی، دو دستگاه آمبولانس وارد کوچه شد.تیم اورژانس بعد از تشکر از بغام مرد گرما زده را به بیمارستان انتقال داد ،پرسنل آمبولانس دوم نیز بعد از استفاده از شوکر برقی، مش معصوم را که هنوز اندک مقاومتی می کرد با طناب مهار کرده و به داخل آمبولانس هدایت کردند.قبل از اینکه آمبولانس به سمت تیمارستان حرکت کند مش معصومه نگاه نفرت آلودی به بغام کرد و گفت؛ای فتنه گر نکبتی کور خوانده ای ، من بر می گردم ،یا باید به کوههای تزرج پناه ببری یا در جنگل حرا مخفی بشی، یا وصیت نامه ات بنویسی، طفلک بغام هر چه خواست بگوید کار من نبوده نتوانست .او خوب می دانست که کتک خوردن از مش معصوم صد پله بهتر از گرفتار شدن در غضب کنیزو است.