سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز تاریخی // یکه تاز خلیج فارس

 

راویان چنان نگاشته اند که جد بغام در عهد شاه سلیمان صفوی در بندرعباسی صاحب مکنت و جاه و جلال بوده و چند جهاز داشت که هر یک در بحری سیاحت بنمودی . لنج بزرگ برانغازخان . بپ گپو (پدربزرگ) نام داشت و به قراری صدبار اشتر در خن این جهاز جای می گرفت. سالها از شکست و اخراج پرتغالی ها گذشته بود و بنادر و جزایر ایران توسط حکمران فارس اداره میشد و گل سرسبد بنادر بندرعباسی بود که با جمعیت قریب 50 هزار نفر بیشترین تجارت کالا به نام خود زده بود . با این حال قراردادهای تجاری شرکت های هلندی، انگلیسی و پرتغالی شرایط تجاری را به نحوی کرده بود که سود عمده نثار این شرکت های قدرتمند بخصوص هلندیها می کرد ،چاره ای هم نبود ایرانیان نیروی دریایی نداشتند و با دادن امتیاز به کمپانی های خارجی به نحوی آنها را راضی نگه می داشتند و این وسط تاجر ایرانی بود که مدام ضرر پس می داد. برانغاز سه لنج بادبانی داشت اما به بپ گپو بسیار علاقه مند بود.او در یکی از روزهای زمستان سال 1068 قمری به همراه نوکر وفادارش مهدقلی برای سرکشی به بندرگاه رفت. اما در اسکله مهدقلی مرد سر به هوا که از دیدن چند بانوی هلندی حواسش به کلی پرت شده بود افسار یابو را همچنان کشید تا اینکه حیوان و صاحبش در میان خنده تجار اروپایی به درون دریا افتاد. بیچاره برانغاز به هر ترتیب بود با کمک چند جاشو از آب بیرون آمد و چک محکمی نثار مهد قلی کرد و گفت: آخر تو که دو زن اختیار کرده ای چرا مثل شباب هیزی می کنی !! بیچاره مهدقلی سر به زیر افکند و گفت: سرورم آن دو کنیز زنگی را با این ها قیاس می کنی !؟ برانغاز نعره ای کشید و گفت؛ مردک ابله .پس توقع داشتی دختر شاه سلیمان برایت عقد کنم . در همان اثنا داروغه و نماینده شه بندر که از آمدن برانغاز خان مطلع شده بود با چند گزمه به اسکله چوبی وارد شد و موضوع مهمی با برانغاز در میان گذاشت.( شه بندر سمتی نظیر فرماندار امروزی داشت و عمدتا وظیفه حفظ امنیت بندر و دریافت مالیات به عهده داشت و معمولا توسط والی فارس و گاها شاه انتخاب می شد.) داروغه به قضیه رقابت شرکت های تجاری هند شرقی بریتانیا و کمپانی هلندیها اشاراتی داشت و افزود؛ جناب خان هلندیها سخت از اینکه انگلیسی ها رونق به کار و تجارت داده اند غضب کرده و هر آن یحتمل است جهازات جنگی خود را روانه اینجا کنند. مراد بیک داروغه در ادامه گفت؛ این قوم حریص هم مسلکان انگلیسی خود را بر نمی تابند چه رسد که ببینند تاجر ایرانی بخواهد با کشتی ایرانی بار به هند بفرستد.از من میشنوی جهازت را مثل همیشه به بصره روانه کن، آنجا که رونق دارد، چرا دنبال دردسر میگردی !؟ برانغاز نگاهی به جهازش کرد و با تحکم گفت: این کشتی من است این خلیج هم خلیج پارس هست و اجدادم قرن ها بر همه دریاها سیادت داشتند، حال برایم ننگ دارد که بنده حکم اجنبی شوم. انشالله همین روزها جهاز روانه هندوستان می کنم و فرنگی هم هیچ غلطی نمی کند . برانغاز سپس رو به داروغه کرد و گفت ؛ مرادخان اینجا بندرعباسه مردم این شهر خیلی صبور و نجیبن ولی اهل ذلت نیستند. همان موقع سلمان میرزای هندی دیلماج فون لینی(رئیس کمپانی هلندی بندرعباس ) با غرور و کبکه به همراه چند سرباز هلندی وارد بندرگاه شد و بدون هیچ احترامی داروغه را کنار زد و بی محابا فریاد زد ؛ ای ایرانی... کاپیتان لینی خبر دار شده اند که تو قصد داری خاک هرمز ،پشم کرمان و فرش همدان به بمبئی روانه کنی آیا این چنین است ! برانغاز خشمگین گفت: بر فرض که چنین باشد به تو و آن مردک فرنگی چه ربطی دارد!؟ میرزای هندی همچنان با همان غرور و نخوت گفت:صاحب این جا سرزمین شماست اما کشتی که به آب زد مالک الرقاب آبها نیروی بحریه هلند است پس به شما توصیه می کنم کمی تامل کنید، در دریا هر اتفاقی ممکن است روی دهد !! به شما نصیحت، از خیر این بار بگذر و به همان تجارت با بنادر عربی بپردازید. با این تهدید مرد هندی، مهدقلی طپانچه اش را از نیام کشید و گفت؛ قربان با اجازه شما می خواهم یک تیر به پای این مردک زبان دراز خالی کنم . برانغاز گفت: نه ارزشش ندارد، فقط یک لگد حواله اش کن تا حساب کار دستش بیایید بفهمد اینجا همش واسه ماس .دمی بعد در میان تعجب بانوان هلندی شئی شبیه انسان در حالیکه به زبان هندی فحش بدی می داد به سمت آسمان پرتاب شد و سرانجام در میان خنده جاشوهای بندری به دریا سقوط کرد. دیگر کاری برای انجام نبود برانغاز هنگام رفتن رو به داروغه کرد و گفت: اینجا واسه ماس !! داروغه هم سری تکان داد و زیر لب گفت:سریال قشنگیه!!!. این هلندیهای حریص هلندیها می دانستند که اگر برانغاز تجارت به سرزمین های دور را باب کند عملا دیگر تجار ایرانی نیز تاسی خواهند کرد و در آینده رقابت و قافیه را خواهند باخت از این رو همان روز با تهدید صاحب کالاها را مجبور کردند که قراردادش را با برانغاز فسخ کند. اما برانغاز هم دست بردار نبود و با سرمایه ای که داشت کالاهای تاجر شیرازی را خریداری کرد و دستور داد تا عمله جات بسته های پشم و خاک سرخ هرمز را به درون کشتی ببرند.اما هلندیهای حریص دست بردار نبودند. و در شبی که خدمه و جاشوان کشتی در مراسم فتح راه شرکت جسته بودند مزدوری را مخفیانه به خانه برانغاز خان فرستادند. با این حال هلندیها از یک موضوع بی اطلاع بودند گل درشت جد بزرگ مشتی معصومه که مثل او زنی بسیار عصبی و خشن بود همسر برانغاز خان است .گل درشت در میان بانوان شهر سرآمد بود و در امور جنگی از بهترین های زمان بود.آن شب جاشوان بندری با دستور ناخدا رشید هرکدام برای سه ماه آذوقه خشک جمع آوری کرده و به داخل لنج بردند خوراک اصلی آنها شامل نان و خرما و برنج و دیگر خشکبار بود.در منزل اربابی برانغازخان جشن فتح راه با ساز و آواز همراه بود و رامشگران سرگرم خواندن و نواختن بودند در آن شلوغی مردی که جامه جاشوان بومی به تن داشت به جلد خودش را از بادگیر پشت بام به حیاط رساند و دمی بعد چست و چالاک به برانغاز نزدیک شده خنجر از نیام کشید که به ناگه از اندرونی لنگه گالشی به کله مزدور خورد و همین امر بانی نجات جان او شد اما مزدور به فوریت از جا جست و طپانچه کشید نفس در سینه ها حبس شده بود اما این بار مشت محکمی به کله مزدور نواخته شد شدت ضربه به حدی بود که مرد فلک زده همان دم جان سپرد .در آن لحظه همگان از قدرت و سرعت گل درشت دهانشان باز مانده بود.برانغاز هم با تمجید از حماسه آفرینی همسر وفادارش گفت؛ کاش کمی یواش تر میزدی تا بدانیم از سوی چه کسی اجیر شده اما ناگفته معلوم بود مزدور از سوی چه کسی اجیر شده . دمی بعد که سکه های طلای هلندی در پر شال مزدور کشف شد همه را متقاعد کرد که این قصه سر دراز دارد.

چندی بعد فون لینی بدجنس کشتی جنگی هلندیها را با ارسال کبوتر نامه بری فراخواند. برانغازخان شخصا هدایت لنج بزرگش را عهده دار شد و در ساعت سعد منجم باشی لنگرها از آب کشیده، بادبانها برافراشته در میان بدرقه خیر اهل ساحل به قصد هند راهی دریای عمان شد. همان روز اول سفر دعوایی در عرشه لنج بزرگ به پا شد و جاشوان که از حضور مهد قلی و همسرانش مطلع شده بودند موضوع را به ناخدا گزارش کردند. برانغاز که از دیدن نوکر وفادارش عصبانی شده بود فریاد زد؛ آخر مردک تو به چه اجازه ای وارد جهاز شدی حالا این به درک چرا هر دو همسرت را آوردی ؟! مهدقلی هم که مرد به نسبه دومکراتی بود آهی کشید و گفت؛ قربان حقیر با اصرار همسرت گل درشت وارد کشتی شدم اما در مورد عیال باید عرض کنم اصلا اهل تبعیض نیستم از این رو هر دو را با خودم یواشکی وارد لنج کردم بلکه طباخی را عهده دار شویم.برانغاز آهی کشید و گفت: مصلحت است که همین الان طعمه ماهی ها شوی اما چه حیف که دستور گل درشت است. حال به مطبخ بروید هر چند عرضه این امور هم را نداری. با وجود استفاده از تجهیزات دریانوردی نظیر افق یاب و ...هنوز کرانه نوردی در سفرهای دریایی آن زمان باب بود و کشتی های تجاری کوچک، زیاد از سواحل دور نمی شدند و هر از گاهی جهت تجدید اموری همچون خرید آب و آذوقه به بنادر بزرگ و کوچکی که در مسیرشان بود سر می زدند. بپ گپو لنج بزرگ هم با ناخدایی برانغاز از این قاعده مستثنی نبود و سرانجام بعد از ده روز به حوالی بندر کراچی رسید اما موضوعی برانغاز را نگران کرده بود و آن بی خبری از حرکت بعدی هلندیهای خبیث بود. این نگرانی هم چندان طولانی نشد و درست در بندر کراچی کشتی دو دکله جنگی هلندیها مجهز به سی توپ بزرگ در حاشیه بپ گپو لنگر انداخت. مهدقلی با نشان دادن کشتی هلندیها فریاد زد: ناخدا بدبخت شدیم مردک کله سرخ با جهاز جنگی آمد. برانغاز می دانست که در بنادر معمولا جنگ بحری رخ نمی دهد و هلندیها منتظر می مانند تا بپ گپو راهی دریا شود اما آیا در این بندر غریبه راه چاره ای وجود داشت؟ جوابش در شناخت دشمن و نقطه ضعف هایش بود . اصولا تنها سرگرمی مورد علاقه قوای بحریه اروپایی سورچرانی و میخوارگی گاه و بیگاه خصوصا شب های منتهی یکشنبه بود. همان شب برانغاز مهدقلی و چند جاشو را به همراه چند خمره شراب و یک نامه به خدمت فون لینی فرستاد و مراتب عذرخواهی خود را رسما اعلام کرد.و در نامه اعلام کرد که متنبه شده و با اذن آن جناب به بندرعباسی عودت خواهد نمود. فون لینی که از این موفقیت در پوست خودش نمی گنجید، چند لگد حواله مهدقلی بیچاره کرد و گفت؛ به ارباب احمقت بگو اینجا همش واس ماس.!! آن شب تا بوق سگ هلندیها روی عرشه ناو جنگی از فرط نوشیدن خوشحالی کردند و سرانجام همچون مردگانی خفتند.اما ظهر روز بعد فون لینی و همه افرادش را در انبار کشتی بپ گپو یافت. مهدقلی او را به عرشه آورد لگدی حواله اش کرد و گفت:چیه کله سرخ چرا تعجب کردی !! می خوام تا شب تمام عرشه رو برق بندازی، شروع کن کله قرمز که الان شب میشود.به دستور برانغاز آن شب جاشوهای بندری با مهارت تمام از ناو هلندی بالا رفته وفون لینی و افرادش که خواب بودند دست و پا بسته به خن بپ گپو منتقل کرده بودند. بپ گپو سرافراز بعد از چند روز به بمبئی رسید بارهایش تخلیه کرد و درست موقع بازگشت به بندرعباس هلندیهای بخت برگشته در کنار ساحل آزاد کردند تا آنها باشند دیگر هوس سروری بر ایرانی را به مخیله راه ندهند. کشتی بپ گپو مملو از بار با بادبانهای برافراشته بسوی خلیج فارس راهی شد و مهدقلی که همچنان برای هلندیها مستاصل دست تکان میداد فریاد زد: "هوی فون لینی، اینجا همش واس ماس