طنز هزار و یک شب
این قسمت ؛ شب هزار و دوم
ناقلان آثار و راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و مروجان حکایات کهن چنین آورده اند که در سرزمینی خیلی دور، روزی نرخ ارز چونان فواره به آسمان برفت و از قدرتی خدا همان بالا برقرار بماند و فرو نیفتاد.
پس عقلا و بزرگان هر چه التماس ، تطمیع و تهدید در چنته داشته رو کرده لیک نرخ لج کرده همان بالا بماند.
پس 6 ماهی زین داستان گذشت تا رییس دولت آن دیار خبر دار گشته جلسه اضطراری تشکیل داد و بر وزیر مالیه افروخت و بتاخت؛ کین کاهلی ز کدام وکیل و کفیل سرزده ، زود پاسخ دهید ور نه جملگی بایدش استعفا دهید !!
وزیر مالیه هم حیران زین کلام رو به ملک کرد و بگفت ؛ قربانت گردم این که الان وگفتی یعنی چه !!
پس رییس کابینه یقه درید و خشمناک فریاد بر آورد؛ نیک دانم قاصرین اینجایند لیک کاری نکنید وادارتان کنم همچو وزرای دولت شوگان دم به دقه ز رعیت عذرخواهی کنید!!
زین سخن درشت وحشت وجود اهل دربار را فرا گرفته جمله دیوانیان و بچه های امور مالی حیران ز پاسخ مانده بودند که ناگه پیک موتوری سرزده بر انجمن فرود آمد و لوحی چرمین به دست ملک سپرد و برفت.
ملک ؛ بعد از خواندن لوح دود ز کله اش بلند شد و فریاد زد ؛ این چه فضاحت هست که شاگرد صرافی هراتی بر پول ما ارزش گذاری کند !!
شب خسپیده ایم صبح خروس خوان نگشته ارزش فلوری رومی و لیر عثمانی گویی بر منجنیق نهاده همی بالا رود !
احدی جرات نطق کشیدن ز مجلس شاهانه نداشت که ناگه شهرزاد قصه گو وارد گشت و بی اجازت بنای سخن نهاد ؛ ای پادشاه خوبان بی واسطه باید عرض کنم عامل این نابخردی همین درباریان متملق هستند، همین ها که یک پیشه در حکومت و ده پیشه ز بازار دارند !
اینان چنان ز بیت المال گردن کلفت کرده اند که نه تیغ زنگی گردنشان زند نه محتسب بندی شان کند...
شهرزاد همچون گذشته با صداقت و صراحت مشغول پرده دری فساد درون دربار بودی که ناگه با اشاره وزیر دربار ، بزرگ دیوان خزاین پای لخت میان گپ و گفت دخترک پرید و گفت ؛ ای پادشاه عزیز امر بر این دخترک قصه گو که هیچ ز مبادلات مالی و سیاست گذاری نرخ ارز خبر ندارد مشتبه گشته ، چون نزد آن جناب عزیز گشته قدری ز ارزش اندوخته اش کم گشته ، دیده بر هم نهاده هر چه لیاقتش باشد بار خادمان دربار همی کند.
پس ملک خشمگین گفت ؛ درد را چه باشد ؟
دیوانی بگفت ؛ پادشاها همچون دفعت ماضی دگر بار دو صراف طمع کار به صرافت مال اندوزی بسی پول اجنبی جمع کرده بر خیال باطل که پول رایج مملکت بی ارزش شود لیک با درایت فراشان خزینه و صرف ساعت ها کار اطلاعاتی این باند خیانتکار به دام افتاده دمی قبل به تیغ جلاد عقوبت شدند.
ملک زین خبر بسی شادمان شد و دور از چشم حضار دست بر پَر شال بردی و قدری گرد نخود ز قوطی { کادویی ولنتاین شهرزاد } برداشت و به آنی به کام ریخت و سرخوش رو به وزیر دربار کرد و گفت ؛ بسی مایه خوشحالی و دلگرمی که دگر بار سایه جمشید نعوذبالله ز بازار این دیار کم شد.
پس چون ثبات اقتصادی اجابت مزاج بنموده ، بگویید جارچیان به رعیت مژده 10 روز تعطیلی ادارات دولتی دهند، ارگ نیز آذین بسته تا دگر شب زین رخداد فرخنده به بچه های وزارت اقتصاد و دارایی خلعت و انعام دهم.
ملک سپس شاد و خجسته جستی زد و ردای خود بر دوش وزیر مالیه نهاد و بگفت : زین پس تو را کنت موگادیشو خطاب خواهند کرد حال برو و مقدمات جشن را فراهم کن .
بیچاره شهرزاد قصه گو خواست بگوید تا دولتی ها ز امور بازار فارغ نگشته این در بر همان پاشنه خواهد گشت لیک پشیمان شد و با یک چرخش اخلاقی رو به ملک کرد و عشوه کنان گفت : ای ریاست خوبان کابینه ، به میمنت چنین توفیقی بر بنده حقیر هم لطفی بنما دستخطی بر جملگی اهل دیوان و صاحبان گنجینه کتب این بلاد نوشته تا هرکدام هزار جلد قصه های هزار و یک شب را خریداری بنمایند.
ملک هم دستخطی به دخترک داد و به طعنه بگفت : ای شیطون... رانت خور کی بود تو !!
ملک سپس بگفت؛ راستی به کاتبان امر کردیم در قالب روایتی داستان بخصوص قسمت های آخر اندک ویرایشی به قصص داده ما را با بتمن و مرد عنکبوتی همداستان بنموده تا ما نیز همچو محمود شاه دکنی بر جهان مدیریت کنیم .
شهرزاد که در پوست خود نمی گنجید تعظیمی غرا بنمود و بگفت : ای پادشه خوبان یه شارج دو تومنی برام بخر
#کاظم_گلخنی