سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستون طنز کلپک سلام 4


کلپک به فنا می رود.

طبق معمول دزدهای کابل، باعث قطعی برق محله غلغله شده بودند، این بی برقی باعث شد تا اهالی برای دقایقی فضای مجازی را ترک کرده تا به قول خودشان در فضای واقعی دیدارها را تازه کنند.

احمد مرغی که از دیدن دخترش متعجب شده بود رو به همسایه ها کرده و گفت؛ وای خدا این فریده من هست !! ماشالله چه بزرگ شده !!

دایی مراد هم  آهی کشید و گفت؛ این اعتیاد مجازی خیلی خانمانسوز شده، اون موقع ها بچه ها که معتاد می شدند از خونه بیرونشون می کردند، دیگه اقلا خرج موادشون گردن والدین نبود،اما الان پول شارژشون گردن ما افتاده، تازه از توی خونه هم تکون نمی خورند!!

شهین زن احمد مرغی ؛ مگه فقط بچه ها گرفتارن ، این احمد  از سرکار که میاد همین جور مثه بز تا نصف شب تو گروهها میچره ! احمد مرغی هم با عصبانیت فریاد زد؛ خانوم شما یه نگاه به خودت بنداز بس که چت کردی شبیه شکلک شیطون شدی!!

خلاصه فضا میرفت متشنج شود که زیرشلواری رو به اهالی کرد و گفت ؛ قراره مش معصوم کلاس NA مجازی برگزار کند.علاقه مندان با در دست داشتن مقداری زیادی  وجه نقد می توانند از فردا در این کلاس ها شرکت کنند. در پایان هم با سوزندان مودم خونه هاتون، جشن رهایی برگزار می کنیم.

دایی مراد با عصبانیت گفت ؛ بابا شماها انگار سیرمونی ندارین همین دو هفته قبل سر دیوار مهربانی اون همه کلاه برداری کردین ،اقلا بذار ده روز بگذره بعد این ملت رو تیغ بزنید !! زیرشلواری که از حضور دایی مراد گر گرفته بود، یقه اش رو گرفت و گفت؛ تو انگار کار زندگی نداری هی توی طنزهای نشریات مختلف می پلکی !!
زیرشلواری سپس رو به نویسنده کرد و گفت؛ برای چی شخصیت دایی مراد میاری اینجا ، با هزار بدبختی بغام رو دک کردیم حالا نوبت این ماموت شد.

اوضاع بد جور بهم ریخته بود اکثر اهالی مشغول پچ  پچ بودند این وسط مش معصوم چند متری از اهالی فاصله گرفت سپس رو به طنز نویس کرد و گفت؛ هوووی گلخنی، چند دقیقه ننویس خوب گوش بده،
شنیدم چند  روزه داری دنبال پول نزول  می گردی!! همین الان این پیرمرد زبون دراز از این بخش طنز حذفش کن به اون بغام هم خیلی نقش تاثیرگذار نده،  شب 5 میلیون برات کارت به کارت می کنم .بدبخت زرنگ باش تو چی از بقیه کم داری اینقدر خل بازی در میاری!

خلاصه یه جوری داستان رو جمع کن که من بتونم چندر غاز کاسب بشم ،

روز بعد مش معصوم در حضور صدها نفر از اهالی ساده دل محله و دهها عکاس و خبرنگار ،  کلاس. NA  را کلید زد .
طبق این طرح همه اهالی ملزم بودند تبلت ، لب تاپ و تلفن و خلاصه هر آنچه باعث اعتیاد مجازی شده بود برای چند هفته تحویل مش معصوم و دار و دسته اش بدهند.

یک هفته بعد

مش معصوم یواشکی همه تلفن های هوشمند، لب تاپ ، پیک نیک و تبلت های جمع آوری شده را به دلال مکزیکی فروخت او  سپس در کلاس NA مجازی به همه معتادان حاضر یک دستگاه گوشی چراغ قوه ای دست دوم فروخت ، بعد هم با پول ها به جمهوری دومکراتیک کنگو فرار کرد!!

مش معصوم ؛  کنگو کجاست ؟!!! زیر شلواری ، بیشعور نفهم گفتم بلیط کانادا بگیر !!!

یک روز بعد
کلپک حیرت زده و عصبانی؛ یعنی تو این مملکت دو روز نباشی به فنا رفتی ، بابا آخه  نا سلامتی این ستون طنز من هست، آخه پنج میلیون هم شد پول !! ای روزگار، طنز نویس هم طنز نویس های قدیم

کاظم گلخنی


ستون طنز کلپک سلام


چرا دریا لولو شد.

از روزگاری  که کودکان بندری صبح تا شب در ساحل شنا ،بازی و ماهیگیری می کردند حدود چند دهه گذشته است ، شاید در عکس های قدیمی چنین کودکان زبلی را پیدا کنید.الان زرنگ ترین بچه، غول کش بازی های پلی استیشن هست.

جبر روزگار چنان کرد که هی از دریا فاصله بگیریم تا جایی که امروزه از هر پنج کودک بندری هفت نفرشان شنا بلد نیستند و اگر بگویم بعضی از ما دریا را بیشتر از فیلم ها تماشا می کنیم چندان بیراه نگفته ام .

.روزگاری مقصر این وضعیت را  آتاری بعد سگا و بعد هم پلی استیشن معرفی کردند ، اصولا در این مملکت همیشه مقصر باید خارجکی باشد اصلا هم کسی یادش نبود که ساحل نشین رزقش از دریاست ، همه فکر می کردند که ساحل نشین پایش به آب برسد می شود قاچاق چی، میرود کالای لوکس خارجی وارد می کند ، اقتصاد کشور را یک جا به فنا می دهد. از این رو دریا با قید یک فوریت ، لولو شد!!

این بی محلی تا آن جا رفت که یک روز مسئولان فهمیدند مشاغل همسو با دریا از صید و تجارت و لنج سازی گرفته تا ملوانی و غواصی و چتربازی... ببخشید این چتربازی هنوز رواج دارد،  به یکباره در خطر انقراض است و روی کشتی های ایرانی پر شده از جاشوهای هندی ، بنگالی و پاکستانی و بدین سان همگی دسته جمعی از خواب غفلت بیدار شدیم و از طریق سیستم آموزشی. بسیار مدرن فعلی همه بچه ها را مکلف به یادگیری شنا کردیم.

این برنامه که از الزامات دولت بود چنان کارامد نشان داد  که در عرض چند سال تمام بچه های بندری شناگر و حتی غواص شدند.که البته این از الطاف مدیریت کارآمد سیستم آموزشی استان هست.

. در ادامه نیز دهها حوزه آموزشی همسو با مشاغل علوم دریایی شکل گرفتند تا جاییکه از هر پنج جوان بندری هفت نفرشان ملوان ، کاپیتان کشتی و غواص شدند و بقیه نیز در شرکت های بزرگ خدمات دریایی مشغول بکار شدند.

و این همه مدیون دلسوزی و برنامه ریزی دقیق مسئولان استانی هستیم که بشدت به توسعه مشاغل اقلیمی اهمیت می دهند و هم اینک همه مشکلات این حوزه به طور کامل حل شده است.

در ضمن از این چند هزار جوان چترباز، دستفروش، فلافلی و بنزین فروش نیز عاجزانه تقاضا دارم دست از لجاجت برداشته و با این سیاه نمایی ها با سیه رویان منتقد هم کاسه نشوند و مثل باقی جوانان بروند ملوان و کاپیتان کشتی شوند.

کاظم گلخنی


طنز تلخ ول معطلی

 

گویی طبیعت هم از بد عهدیمان در حفظ منابع ارزشمند این سرزمین خشمگین شده است یا شاید نیت کرده زمستان امسال را بدون باران پشت سر بگذاریم .

بدبختی اینجاست که حکمت و دور اندیشی گذشتگان هم نداریم وگرنه این سرزمین از هزاران سال قبل بی آبی و خشکسالی فراوان گذرانده لیک گذشتگان به دور از خواندن آیه یاس کاسه چه کنم چه کنم ، با احداث آب انبار و قنات و البته صرفه جویی روزگار را خردمندانه سپری کردند.

البته امروزیان هم  سدهای عظیمی برای اندوخته آب ساختند اما آب پشت این سدها یا از لوله های فرسوده شبکه شهری به زمین شور رخنه می کند، یا بخش صنعت همچون خوره به جانش افتاده و البته اصراف برخی از شهروندان مزیت علت شده خلاصه راهی جز دبه بدست شدن و به دنبال تانکر دویدن ، جیره بندی باقی نخواهد گذاشت.

کارشناسان حدود چهل سالی هست که درباره پدیده گرم شدن دمای کره زمین زجه زدند اما کو گوش شنوا و سرانجام بدبختی دامن گیر شد و عدل آمد سراغ مناطق جنوبی ، گویی طبیعت هم به نجابت این مردم رنج کشیده جنوب پی برده و بارشی تا امروز نداشته ایم.

دیدند سختی کشیده ایم فهمیدند با رنج و محرومیت عقد اخوت بسته ایم اما آسمان برایمان نگریست فقط نیش خندی زد و کلی گرد و خاک نثارمان کرد.

آمدیم دهان باز کنیم و از این توسعه نیافتگی نامتوازن گپ بزنیم با چند جمله قشنگ سرکارمان گذاشتند، دروازه تجارت آسیای میانه ،شاهراه اقتصاد ایران ، گلوگاه تجارت...ما نیز خوشحال بودیم  خواستیم بخندیم که  یکباره. طبیعت کرور کرور گرد و خاک به حلقمان ریخت و دهنمان کیپ تا کیپ بسته شد.
ما نیز تلافی کردیم به حلق دریا فاضلاب ریختیم ، ذره آبی که مانده بود بی پروا به کشاورزی بستیم ، زمین هم شاکی شد و دهان باز کرد، اسمش را  فروچاله گذاشتیم .

طنز تلخ ماجرا اینجاست که دو نبش این سرزمین جنوبی کران تا کران همسایه آب هست اما برای  روستاهایمان بی آبی دیگر عادی شده است‌.
هنوز خیلی ها داستان تمام شدن عنقریب آب های پشت سد میناب و شمیل و بی آبی فصل آینده را جدی نگرفته اند. ما نه مثل گذشتگان به ارزش آب پی برده ایم نه غصه آیندگان را داریم. مانده ایم ول معطل به قول دیل کارنگی فردا را بیخال ، دم را غنیمت است .

 


طنز کلپک سلام

باور کنید جیغ های بنفش عمه ملوک اصلا فرقی با موج انفجار ندارد.طفلک ملوک ، لابد باز هم مورچه پیرزن را گزیده است.

راستی این مورچه های گزنده بی مروت چطوری سر از بندرعباس در آورده اند!!

بعضی ها معتقدند که این تحفه ها ره آورد بار کشتی های منطقه آمریکای جنوبی هستند.
حیف که یک نخود بیش تر مغز ندارم وگرنه سر و تهش در می آوردم.

راستش خیلی با خودم کلنجار رفتم عاقبت هم به نتیجه نرسیدم .

ای کلپک جوان اکنون در کدام روزگاریم !! این محله چقدر برایم آشناست.

کلپک حیران و وحشت زده به روح کاپیتان خوزه داسیلوای پرتغالی نگاه کرد و گفت؛ خالو جون رونالدو منو نخور!!

فرمانده مدافعین ارگ گمبرون هم لبخندی زد و گفت؛ اگه سنه 1023 قمری بود شاید ولی الان دیگه به آب و غذا نیازی ندارم.

روح کنار کلپک وحشت زده  نشست و به طعنه گفت؛  دوره ما که اینجا خیلی خفن تر بود!!

کلپک که ترسش ریخته بود نیش خندی زد و گفت؛ بله برج و باروهای خوبی ساختین ، راستش وصف محبت های شما رو زیاد شنیدم بخصوص نوازشی که به تجار مسلمون میکردین رو اصلا نمیشه از یاد برد.
داسیلوا که از حاضر جوابی کلپک قانع شده بود گفت؛ خوب وطن عزیزه حتی مناطق محرومش.

کلپک هم  با زرنگی مگسی روی هوا زد با دهان پر گفت؛ کاپیتان ما اینجا رو همه جوره دوستش داریم. حالا از این حرفها بگذریم چی شد جنابعالی یهویی ظاهر شدی؟

کاپیتان داسیلوا هم آهی کشید و گفت؛ این مورچه های گزنده که یادش افتادی یادگار جنگ گمبرون هست، راستش ما قوای شاهسون رو  دست کم گرفته بودیم افتضاح اون شکست از حذف جام جهانی کمتر نبود، حتی یک سرباز پرتغالی توی گمبرون زنده نموند.وقتی امام قلی فرمان حمله داد ، مردم هم از داخل شهر قیام کردند و خلاصه داغون شدیم .بعد هم ملت اجساد پرتغالی ها رو همین جا که تمرگیدی فله ای دفن کردند، مورچه هایی که جسدها رو خوردند بعدها هار شدند.

داسیلوا ناگهان خنده شیطانی کرد و ادامه داد؛ هر بار که مورچه ها عمه ملوک و باقی اهالی رو میگزند روح سربازان پرتغالی شاد میشه، کلپک هم لبخندی زد و گفت؛ به جان عزیزت ما هم هر بار فیلم لگد زدن کعبی به صورت فیگو رو نگاه می کنیم روحمون شاد میشه!!


طنز روباه و زاغ

 

سر شب بود و در میان نیزارهای خور روباه با احتیاط از میان دست و پای چند معتاد کارتن خواب عبور کرد و غر غر کنان  گفت؛ نگاه تو رو خدا همه جا رو اشغال کردند ، خیر سرم مثلا این جا قلمرو منه، روباه گرسنه هنوز در حال ناله کردن بود که کارتن خوابی بیدار شد و گفت؛ داداش کبریت نداری ؟

روباه همانطور که دور میشد گفت؛ یارو فرق بین آدم با روباه نمی فهمه، آخه من  گور دارم که کفن داشته باشم.

طفلی روباه که شکمش به قار و قور افتاده بود سر در پی قوت لایموت هر جا سرک کشید هیچ نیافت عاقبت هم با عصبانیت زوزه بلندی کشید و فریاد زد؛ حالا هی بگید تورم نقطه به نقطه تک رقمی شد، هی یارانه ها رو قطع کنید این هم نتیجه اش ، سه روزه تو زباله ها میگردم یه لقمه نون پیدا نکردم.

نزدیک سحر بود که روباه قصه ما  دست از پا درازتر به نیزارهای خور برگشت.روباه غرغر کنان  سرگرم عبور از وسط نهر فاضلاب بود که یهویی با جسد لک لک که در گوشه نیزار افتاده بود مواجه شد.

روباه متعجب و غمگین گفت؛ طفلک لابد آنفولانزا گرفته، چقدر بهش گفتم یه ویزای دانشجویی بگیر مهاجرت کن برو اسکاندیناوی ، حرف گوش نکرد.

همان موقع صدای آشنایی از بالای درخت کهور قدیمی به گوشش خورد.انگاری باز هم زاغ بود که داشت تلاش میکرد بسته سفید رنگی را باز کند.
روباه به زیر درخت رسید و با خنده معنا داری گفت؛ تو آدم نمیشی!! دست از این دله دزدی کی برمیداری خدا عالمه، حالا چی قاپ زدی؟

زاغ بسته را با احتیاط روی شاخه کهور گذاشت و گفت ؛ اینو باش ، ببین دنیا به کجا داره میره که روباه هم دم از اخلاقیات میزنه ، من هر چی هستم دیگه از کیسه کارتن خواب ها نون کش نمیرم!!

روباه که  بدجور ضایع شده بود حرف را عوض کرد و گفت؛ توی این گرونی ، پنیر از کجا گیر آوردی ؟

زاغ با چنگالش کیسه سفید رنگ را گشود و گفت؛ اگه فکر کردی چیزی بهت میرسه کور خوندی ، هفت تا نره خر  خونه دارم زیر بار شهریه دانشگاه و خورد و خوراکشون زاییدم ، سه روزه یه لقمه نون نخوردم .

روباه با دقت به کیسه سفید رنگ چشم دوخت و گفت ؛ عامو این که پنیر نیست ، یه وقت نخوری مثل لک لک گور به گور بشی!!

زاغ خندید و گفت؛ بیا برو دنبال کارت که اصلا حوصلت ندارم .میگم گشنمه ، کلاغ گشنه که چیزی حالیش نیست، زاغ این را گفت حبه های سفید رنگ را یکی یکی بالا انداخت.

ساعتی بعد کلاغ قصه ما که انگاری دوباره جوان شده بود مثل عقاب شیرجه ای جانانه در آسمان  زد و مشغول رقصیدن و خواندن شد؛ از اون بالا کفتر می آیه یک دانه ...
روباه که غرق حرکات زاغ شده بود ،خندید و گفت؛ یه چند تا بنداز پایین.

زاغ بدبخت حتی فرصت جواب دادن هم پیدا نکرد ، در دم اور دوز کرد از همان بالا سقوط کرد و برای همیشه کنار لاشه لک لک آرمید.
روباه هم کارت عابربانک زاغ را برداشت و مجددا به داخل نیزارهای حاشیه فاضلاب خور جهید و از نظرها محو شد.

کاظم گلخنی ,روزنامه دریا