از تبار حماسه
خاطرات رزمنده هرمزگانی دفاع مقدس.
برای دهه شصتی های اهل بندرعباس، کوچه فرهنگ نماد و آلبوم کوچکی از همه رویدادهای آن ایام است. این محله همه جور آدمی داشت ، یک جورایی آدم هایش سیاسی ترین کارنامه را در کل محلات شهر داشتند.خلاصه اینکه در همه ی رویدادهای دهه شصت رد پایی از اهالی این محله دیده میشود. البته یک کارنامه افتخار آمیز بزرگ نیز بر تارک این محله خودنمایی می کند و آن شهدا و رزمندگانی است که برخاسته از این کوچه برای همیشه جاودانه شدند.
سالها گذشته و حالا بازماندگان آن روزگار بی سروصدا با نسل جوان این روزگار زندگی می کنند . پیرمرد خوش مشربی است سرگرم خرید از سوپر مارکت محله است که با دیدن اخبار موشک باران و انهدام تروریست های داعشی لبخندی روی صورتش ظاهر می شود و می گوید: خدا سردار سلیمانی رو حفظ کنه خیلی خاطرش برام عزیز هست.
صاحب فروشگاه به او اشاره می کند و می گوید: آقای محمدرضایی از روز اول تا آخرین روز جنگ در جبهه بوده است.
با این تفاسیر گذشتن از کنار این رزمنده بندرعباسی ساده نیست چه اینکه بسیاری از این عزیزان چندان اهل گپ و گفت نیستند شاید که تصور می کنند منت شود یا اینکه مردم تصور کنند از سر غرور یا منفعتی و خلاصه به هر دلیلی این بزرگوران نجیبانه این روزگار سر در لاک تنهایی خود کرده با نسل جوان و زندگی های این دوره خو گرفته اند.
اسحاق محمدرضایی دیگر آن مرد 28 ساله دهه شصت نیست حالا گرد پیری ظاهرش را تغییر داده است. وقتی لب به کلام می گشاید یاد شخصیت رزمنده مشهدی فیلم آژانس شیشه افتادم که گفت جنگ که شروع شد تراکتورم را توی ده گذاشتم رفتم جبهه وقتی از جنگ برگشتم تراکتور هم نداشتم .
این را نوشتم تا جوان ها بدانند که خیلی ها با همین نیت برای حفظ وطن به جبهه رفتند نه دنبال جاه جلال بودند نه برای مال و مقام رفتند. مثل اسحاق محمدرضایی که خیلی ساده بی تکلف می گوید؛ از سال 59 در جبهه بودم جنگ هم که تمام شد به خانه برگشتم .
محمدرضایی جسته و گریخته از دفاع مقدس می گوید از فرماندهانی همچون آقای نبی زاده یا شهید مولا پرست و شهید حاجبی برایم گفت و افزود: در ابتدا بیشتر پذیرش ها برای حضور در جبهه توسط آقای نبی زاده و شهید مولاپرست صورت می گرفت و خوب یادم هست که جناب نبی زاده پسرم را به خاطر سن پایین پذیرش نکرد.
خوب یادم هست که در شروع جنگ بسیجیانی که از هرمزگان اعزام می شدند هنور تحت امر لشگر 41 ثارالله کرمان نبودند به همین خاطر به یگان های مختلف سپاه و حتی ارتش مامور به خدمت می شدند.
مثلا کسانی مثل شهید یعقوب دبیری نژاد از جمله این رزمندگان بودند که از طرف سپاه به کردستان اعزام شد و به شهادت رسید.
خلاصه اینکه شرایط به نحوی بود که در ابتدا همه رزمنده های استان کنار هم نبودیم و به نظرم بعد از سال 62 یعنی با پایان عملیات بیت المقدس بود که بسیج هرمزگان زیر مجموعه لشگر 41 ثارالله کرمان قرار گرفت و رزمندگان استان در چند گردان در کنار هم قرار گرفتند.
اسحاق محمدرضایی هشت سال جنگ راننده تدارکات بود وی با نقبی به خاطرات گذشته به عملیات پیروزمندانه بیت المقدس اشاره می کند و می گوید ؛ آن روزها راننده بهداری یکی از یگان های سپاه کرمان بودم و نزدیکی تنگه زلیجان فکه مستقر بودیم که اعلام شد باید خودم را به رزمندگان مستقر در سه راه حسینیه برسانم.
آن روز یک وانت سیمرغ تحویلم بود وقتی از اهواز رد شدم و به نزدیکی سه راه حسینیه رسیدم دژبان ها جاده اصلی گفتند منطقه هنوز کاملا پاکسازی نشده شما هم جاده ها را نمی شناسید ، بهتره که شب را در واحد پدافند نیروی هوایی که همان حوالی است استراحت کنید.
اما من زیر بار نرفتم و با خودم گفتم ماشین تدارکات را هر طور شده به خط می رسانم.خلاصه با رسیدن غروب بدون اینکه توقف کنم از سایت پدافند هوایی گذشتم و به نیت رسیدن به رزمندگان خط مقدم جاده های خاکی مسیر عملیات را طی کردم اما هر چه میرفتم اثری از رزمندگان نبود.
با شروع آتشباری توپخانه خودی و فرا رسیدن شب دیگر از رفتن منصرف شدم و سیمرغ را با احتیاط با پشت خاکریزی پارک کردم و داخل ماشین به خواب رفتم.
اینقدر خسته بودم که حتی صدای شلیک توپ هم بیدارم نمیکرد. خواب عمیقی بودم که دیدم مردی از تبار بزرگان صدایم می کند و از من می خواست حرکت کنم .چندبار صدایم کرد.
با اضطراب از خواب پریدم فهمیدم خواب دیدم .سکوت وهم انگیزی منطقه را گرفته بود. به خودم دلداری دادم و گفتم بچه ها ماشالله خیلی پیش روی کردند. اما باز نگران بودم و مدام به خوابی که دیده بودم فکر می کردم دست ?خر با احتیاط از وانت پیاده شدم و از پشت خاکریز مشغول تماشای اطرافم شدم که یکباره به یک ستون 50 نفره از سربازانی که به عربی حرف میزدند مواجه شدم و تازه فهمیدم درست بغل گوش عراقی ها خواب رفته بودم.
خلاصه با احتیاط و یواش یواش از خاکریز دور شدم و به سراغ سیمرغ رفتم. این ماشین همیشه یک دردی داشت هر بار که می خواستم روشن کنم کلی ادا اطفار در می ?ورد. یک نگاه به آسمان کردم و گفتم خدایا بیدارم کردی حالا یه کاری کن من گرفتار این نامردها نشوم خلاصه و در کمال حیرت با تک استارت ماشین روشن شد، نمیخواستم به این راحتی گرفتار دشمن شوم ، اینقدر وضعیت ناجور بود که فرصت دور زدن نداشتم اینکه دنده عقب تخته گاز زدم به جاده حدود صد متری که دور شدم ماشین داخل گودالی افتاد و شاه فنرهایش خورد شد همزمان باران تیر بود که از بالای سیمرغ رد می شد. خلاصه به هر فلاکتی بود از دست عراقی فرار کردم و به سنگر پدافند نیروی هوایی برگشتم. درجه داران پدافند که با دوربین دید در شب دشمن را رصد می کردند از برگشتنم حیرت کرده بودند ، گفتند یک گردان عراقی اونجایی که بودی محاصره شده، رزمنده ها دیروز دشمن را قیچی کردند جاده تدارکاتی آنها بسته شده است.
روز بعد از رزمندگان پدافند هوایی خداحافظی کردم و برای تعمیر سیمرغ از مسیر جاده آسفالته اهواز به خرمشهر به طرف مرکز تعمیراتی حر متعلق به جهاد سازندگی که حوالی سه راه دارخوین بود حرکت کردم.
ظهر شده بود و مکانیک ها درگیر تعویض شاه فنر سیمرغ بودند که ناگهان ستون بزرگی از اسرای عراقی وارد کمپ موقتی که درست کنار تعمیرگاه جهاد بود وارد شدند.
با خوشحالی و کنجکاوی وارد کمپ موقت اسرا شدم. وقتی پرس جو کردم فهمیدم اینها همان یگان عراقی هستند که شب گذشته به طرفم شلیک کردند.
از مترجم ها خواهش کردم بپرسند چرا دیشب به طرفم شلیک کردند! سربازان عراقی گفتند ، ما محاصره شده بودیم امیدی نداشتیم اینکه تصمیم گرفتیم همگی تسلیم شویم وفتی ماشین ایرانی را دیدیم با شلیک هوایی علامت دادیم که توقف کند و ما را به پشت جبهه منتقل کند، اما اصلا توفف نکرد و ما چند ساعت بعد با حمله کلاه سبزها اسیر شدیم.
بعدها فهمیدم یک گردان از تکاوران نیروی دریایی که برای پاکسازی وارد منطقه رزم شده بودند همگی آنها را اسیر کرده بودند.
محمدرضایی در پایان خاطراه اش خنده کنان گفت؛ نمیدونم والا شایدم راست گفته باشند اما من که باور نکردم.
حیف است که فردا از راه برسد و تاریخچه مستندی از مجاهدت ها و تلاش رزمندگان هرمزگانی دفاع مقدس نداشته باشیم این امر خطیر اگرچه بصورت جسته گریخته به دفعات توسط رسانه های استانی انجام شده است اما سند جامعی وجود ندارد و این امر مهم بر گردن بخش های فرهنگی و رسانه ای استان است که با تشکیل تیم ویژه ای، تاریخ و نقش رزمندگان و شهدای هرمزگان در دفاع مقدس را تحقیق و پژوهش نموده و به شکل جامع منتشر نمایند.تا فردا چون رسد شرمنده نسل های بعد نشویم.
کاظم گلخنی.