طنز هزار یک شب
دردی سخت دندان ملک را گرفت و صاحب تاج ز درد همچو شغال زوزه کشیده همی اهل کاخ فحش چاروادری نثارش کرده از چه روی خفه خون نمی گیرد!! به دستور ملک ، گزمه ها شهرزاد قصه گوی را به بدبختی یافته به اندرونی کاخ کشانده ،گفتند؛ ای عجوزه بر ملک عهد کردی که تا هزار و یک شب قصه نقل کنی حال شب بیست و نهم نشده راه و رسم لوطیان پیشه کردی تا نیمه شب در کافی شاپ ها ول میگردی !!
شهرزاد قصه گوی چشم تنگ کرد بر وزیر تشریفات بگفتا ؛ ای گراز طماع نیک دانم که از قبال چاپلوسی ها بسی امتیاز و رانت گرفته بیت المال ملک را خرج هوا و هوس نمودی ،دخترک قصه گو صدایش را فزون تر کرد و ادامه داد؛ از چه روی کارگزار شاهی چون تو ، دو تابعیتی بودندی دو شغله بودندی حتی خیال ریاست بر فدراسیون منچ ز سر داشته از این بدتر دو همسر بی خبر از هم عقد کردندی ، دیش ماهواره همی تنظیم می کنی !؟
وزیر بدبخت که از پرده دری شهرزاد سخت آزرده گشت همچو خر در گل گرفتار گشت به اجبار سکوت پیشه کرد.
باری شهرزاد را نزد شاه بردند و امر کردند که قصه قال کن، لیک شهرزاد ز درد و رنج ملک بسی آشفته و غصه دار شد و گفت؛ ای بزرگوار از چه روی طبیب احضار ننمودی ! ملک اهی کشید و عرض کرد؛ ای دختر نادان تو هیچ دانی که دندان پزشکان تعرفه نداشته هر چه تیغشان ببرد رعیت را عقوبت کنند ، این ایام چنان ظلمی در درمان روا کرده اند که ملکی همچو من قوه احضارشان نداشته این درد جانکاه را بر درد نداری ترجیح دهم!!
شهرزاد قرصی به کام ملک گذاشت و شاه ملنگ و خجسته گشت. دخترک هم امیدوارنه ناز کرد و گفت ؛حال که احوال ملک بر خوشی استوار گشته خواسته کوچکی دارم ،
ملک هم شادمان فریاد زد؛ لابد شارژ دو تومنی می خواهی یا میخواهی بگویی عقدم کنن!!
شهرزاد هاج واج از پیشگویی شاه ، گفت؛ ای ملک تو را قسم به جان مادرت مرا نیز عقد نما تا به جرگه زنان اندرونی رهنمون شوم که شرط عقل نباشد دختری نامحرم هر شب به ضرب و زور نیزه به بارگاهت کشانده تا قصه روایت کند، بدبخت مردم پشت سرت حرف می زنند ،
لیک نقل این حرفها نبود و ملک چنان ز تاثیر قرص x ملنگ و شاد گشته بود که هیچ تصوری جز کیهان نوردی ز سر نداشت .بدین سان در شب بیست نهم ملک اغفال بگشت با دختر رویاهایش شهرزاد ازدواج بنمود.