طنز کلپک سلام . آقای ناشناس
آقای ناشناس
وقتی کلپک باشی و مثل بچه آدم سرت به کار خودت نباشه و مدام مشغول فضولی در امورات مردم باشی نتایجی بدست میاد که خیلی از داده های آماری مستدل تر هست..
همین دیروز به نیت شکار مگس روی دیوار عمه ملوک در کمین بودم که یکهویی متوجه گفتگوی آقای ناشناسی با پیرزن شدم...
ملوک : ننه تو که دست تو کار هست این کریم پسر خاله ات هم دستش یه جا بند کن صواب داره بخدا
آقای ناشناس ؛ شما امر بفرما مادرجان ، شما جون بخواه ، اما این کریم سواد خواندن و نوشتن بلد نیست مدام هم بهم پیام میده که به کمتر از مدیریت بخش ارزیابی قانع نیست!!
عمه ملوک ؛ مادر جان اگه پیشاب خر مشتی باقر تو حلقت نمی ریختم همون بچگی از درد سیاه سرفه گور به گور شده بودی !!
مرد ناشناس متعجب گفت؛ یعنی محض پیشاب خر مشتی باقر من باید زیر دین این خانواده باشم.اصلا بر فرض که این طور باشد من به هر بدبختی بوده تا حالا چهار تا از بچه های فامیل استخدام کردم اما خدایی استخدام این کریم بیسواد خیلی ضایع هست، می ترسم بفهمند برام بد بشه، بخصوص که سابقه درخشانی در زورگیری و دزدی دارد.
پیرزن لبخنذ تلخی زد گفت دزد که زیاده مادرجان اما این پخمه عرضه همون دزدی هم نداره الان یک ماهه بهش سپردم یه افتابه برام دست و پا کنه هی زیرش در میره!!
من که مثل آدمها نیستم از تعجب شاخ دربیارم من مارمولکم اینکه
از تعجب هی رنگ به رنگ میشدم به خودم گفتم چشمم روشن پس عمه ملوک هم بعله!!
درست
همان موقع دمپایی بزرگی بغل گوش کلپک به دیوار چسبید، پیرزن ناسزا گویان فریاد زد؛ جونمرگ شده باز چشمم دور دیدی فال گوش ایستادی !!
چه دوره ای شده آدم توی خونه خودش هم نمی تونه چهار کلام با بچه اش اختلاط کنه،
بیا بریم داخل اتاق مادرجان... این نکبت تازگی ها کلی دمب در آورده هی توی روزنومه چاخان می نویسه ، بیا بریم تا شر به پا نکرده ...
دوستان عزیز من جانم در خطره باید جنگی در برم ، البته در مورد پارتی بازی و جذب فامیل در ادارات که چیز عجیب و غریبی نیست که بخوام آب و تاب بهش بدم اما جان من اگه به پست مقامی رسیدین حداقل چند ماه یه بار سری به مادرتون بزنید که من اشتباهی ننویسم آقای ناشناس