سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز بدون همایش هرگز


« طنز انشای هفتگی »
بدون همایش هرگز

البته واضح و مبرهن است که برگزاری همایش در کشورمان امری مهم و بسیار کاربردی است و مدیران ادارات کل در بسیاری از همایش ها با استفاده از تجارب بزرگان و کارشناسان به نقاط ضعف و قوت اداره متبوعه دست یافته حتی بر بسیاری از مشکلات موجود اداری غلبه کرده اند.

شفاف تر بگویم به همان اندازه که گدایان به شب جمعه وابستگی معنوی دارند، ادارات نیز همانقدر بلکه بیشتر بر اجرای همایش دلبستگی نشان می دهند.

البته فرهاد پسر عمویم که  جوان غرب زده ای هست « آقا اجازه ریش بزی میذاره» معتقد است که همایش یعنی هدر دادن بیت المال ،این فرهاده که بابایم معتقد است در آینده هیچی نمی شود می گوید انتقال تجربیات و بررسی پژوهش های هر سازمانی راحت می شود با یک جلسه اداری انجام داد دیگر نیازی هم به اجاره کردن میلیونی فلان سالن ، آوردن فلان خواننده و پذیرایی آنچنانی ندارد.
شکر خدا که این فرهاده بورسیه دانشگاه پلی تکنیک ژاپن را گرفت و گورش گم کرد وگرنه کله اش پر بود از این چرندیات انحرافی دشمن شاد کن، در مجموع همایش همانقدر که برای مدیران ادارات حیاتی است به ما بچه ها نیز شادی و انگیزه می دهد ،بخصوص در اخبار تلوزیون وقتی آدم های خواب آلود ردیف سوم به بعد نشان می دهد کلی بساط خنده و شادی بچه ها جور می شود.

در بررسی و تحقیقاتی که انجام گرفته معلوم شده که برای کارمندان لذت حضور در همایش ها  از گرفتن اضافه کار هم بالاتر است و این عزیزان زرنگ با لم دادن روی صندلی های ردیف پنجم به بعد رسما به خواب می روند، برخی نیز به چت و وب گردی پرداخته کلی کیف می کنند.و در پایان باید یادی کنیم از سختکوشان و زحمت کشان اصلی این امر خیر که در حقیقت همه سختی همایش گردن آنهاست، بله درست حدس زدید عزیزانی که در ردیف اول  نشسته و همان چند نفری که سخنرانی می کنند قهرمانان اصلی همایش هستند.این عزیزان با ایثار از جان گذشتگی بانی راحتی و لذت بقیه می شوند و بدین سان ما از همایش درس از خود گذشتگی یاد گرفته و تلاش خواهیم کرد این تجربیات ارزنده را به نسل های بعدی منتقل کنیم


طنز اولین گفتمان


راویان دوران بسیار کهن بر الواح سنگی چنین نگاشته اند که در انتهای عصر حجر و گشایش عصر مفرغ ،آدمی دست ز پیکره تراشی و سخت افزار سنتی بشسته میل به هنر فاخر در وجودش زباله کشیده با تراش شاخ وحوش حکاکی بر دیواره غارها را بدعت بنهاد.
چندی نگذشته هنر فوران بنموده از سر و کله غارها بالا رفت و آدمی که تا دیروز دایناسور خام خام میل مینمود ،چهار دست و پا بر آستان هنر بالا رفت.


یکی عربده خوفناک می کشید الکی مثلا آوازه خوان است، آن دیگری بر پوست کرگدن نواخته مطربی بنمود و آن یکی حرکات موزون از خود بدر کرد...
القصه چندی بگذشت و  آدمی دگر میلی به پیکره تراشی ، گرز زدن بر فرق گراز  و خشونت نشان نداده همه شب پای آتش این محفل گرم خانمسوز جدید نشسته همی جلسه راه انداحته حتی حرف سیاسی از خود به در کرده عده ای پا ز گلیم دراز تر کرده فکر می کردند!!


لیک این رخداد نوظهور پست مدرنی بر مذاق آذمیزاد دوره حجری بسی تلخ آمد، پس جماعت معترض متحجر به غارها ریخته هر چه از هنر مفرغ بود به باد آتش داده ،جمعی را برای ادای پاره ای از توضیحات با خود ببردند، طیف متحجر هر دم  بانگ برآورده ؛ای غارنشین ها فریب این ادا و اطفار روشنفکری و غرب زدگی نخورید ،نیاکان ما از دوره ای که ماموت سوخاری توی رگ زدندی ، همه وقت پی شکار غول و دایناسور رفته، کوه پشت کوه تراشیده غار دو نبش ساختندی ولیکن این جماعت مفرغی بنیاد و سنت اجدادی به باد دادندی همه شب جز رقاصی ،مطربی شعر خوانی هیچ به شباب ما یاد نداده، کار غارنشین به جایی رسیده که همچون خفته غول تا لنگ ظهر در غارها کپه مرگش گذاشته ، حقارت به حدی رسیده زن غارنشین پیتزا سفارش داده مردش زیر ابرو برداشته لابد فردا میخواهد رای دهد!!


و بدینسان دامنه کین و دشمنی فزون گشت و هر دم تجمعات اعتراضی در مقابل غارها و دامنه کوهپایه ها فزون گشته از دگر سو این تفرقه مجال بر دشمنان آدمی داده دایناسور و ماموت ها که تا دوش به سیخ کشیده شدندی ، رجز خوان میدان شده همه وقت به غارنشین ها یورش بردندی چند تایی هم قورت دادند. آن دلاورانی که با شاخ تیز بر جگر تیرانازور خشمناک یورش بردندی کنون مدهوش دود ، دلخوش به مطرب ،لب آتش افتاده تا سحرگاه بر دیواره غار چت بنمودند. دگر ز سرفرازی شکار و جنگ های الکی اثری نمانده هر چه بود خمودگی بود و غذای بیرون بر البته مکتب رئالیسم جادویی و پست مدرن بازی هم بی تاثیر نبودندی، و بدین سان بشر عصر مفرغ در شراشیبی انحطاط تباهی میرفت تا منقرض شود و خیال همگان راحت شود که به ناگه در شبی از شبها غارنشینی که تا نیمه شب به رفیق بازی محفل گردی شهره گشته بود به غارش بازگشت،


لیک همسرش که بسی خسته بود  گرز گران را کناری نهاده به زبان اشاره گرم نصحیت شوی  خود شد که ای مرد این چه بساط است برای ما ساخته ای، بچه هایت مدتهاست رنگ گوشت قرمز به چشم ندیده، آخر با این دوزار یارانه چه سان شکم آنها سیر نمایم!!  به خود بیا دور این رفیق های مطرب را خط بکش بچسب به یک کاری ، الان همین غارنشین کناری برو ببین چند تا دندان تمساح دور گردن زنش هست، آخر این چه زندگی هست برایمان درست کردی ...
و بدین سان اولین گفتمان بدون خشونت بشری شکل گرفت و به سرعت در میان غار نشین ها باب شده بشر دوره مفرغ به مذاکره سیاسی با بشر عصر حجر پرداخته  صلح نمودند
و سرانجام نیز  طیف های مختلف بشری در یک گفتمان مهم و حساس برای خروج از غارها و  ایجاد اولین اجتماع بشری که بعدها شهر نامیدند به تفاهم رسیدند

 


طنز کابوس دزد تونسی



صبح زود چند مرد سیاهپوش که از بمباران های شب گذشته جان سالم به در برده بودند گیج و منگ به سمت ساختمانی نیمه مخروبه ای به راه افتادند اما یکی از آنها هم دم در ساختمان ترکشی خورد و در آن صبح سرد فرصت خدمت بیشتر به دادگاه داعش در شهر رقه از دست داد.
در این میان همکارش  قاشق تمیزی در جیب جسد گذاشت و با تردید گفت؛ شیطان پرست با ایمانی بود خوشا بحالش ناهار ظهر مهمان اهل بهشت است.آن دیگری هم گفت؛ خوش به سعادتش مست به بهشت رفت.و بالاخره فرمانده گروه که تعادل چندانی نداشت در حالی که به در و دیوار می خورد فریاد زد؛ بیایید  برویم  شرعیت خدا را جاری کنیم !!


قاضی ابو حدود با تعجب به افرادش نگاه کرد و گفت؛ استغفرالله ،شماها هنوز زنده اید!!
ابوجهل هم شکر خدا به جای گذاشت و گفت؛ یااخی طیارات روس تا صبح بمباران می کردند ابو کپل کشته شد ابو فرت هم...قاضی داعش با عصبانیت وسط حرف فرمانده پرید و گفت؛ بی شعورها بوی الکل همه جا را گرفته ، زود بروید توبه کنید که امروز کارمان زیاد است.
اولین مجرمی که آوردند مرد نحیفی بود که بنا به گفته شاهدان  به گوجه فرنگی نظر داشته است،قاضی هم چندبار استغفار کرد و گفت؛ ای وای الان است که عرش بلرزد، آخر مردک نفهم مگر نمیدانی گوجه مونث است!! مرد بیچاره که از شدت ضعف نای ایستادن نداشت همان جا افتاد و مرد، قاضی هم ناله ای کرد و گفت؛ حیف شد می خواستم تفنگم جدیدم را امتحان کنم.
نفر بعدی که وارد دفتر قاضی شد در دم چند تیر پیاپی خورد و در حالیکه تلاش میکرد مثل داعشی ها انگشت اشاره اش را بالا ببرد جان سپرد.


فرمانده ابوجهل که از دیدن جسد آشفته شده بود محکم توی سرش زد و فریاد زد؛ ای وای بدبخت شدیم، قربان شما والی جدید رقه را نفله کردید.
قاضی ابوحدود که از ترس رنگش مثل گچ شده بود فریاد زد
آخر گاو میش من از کجا می دانستم والی جدید است. ابوجهل بسرعت در اتاق را بست و به آرامی گفت؛ قربان این که معلوم است هر کی بوی گند بده لباس کثیف تنش باشه موهای ژولیده داشته باشه از خودمان هست.
ابوحدود که در اصل به اتهام سرقت مسلحانه در کشور تونس تحت تعقیب بود دوباره در بد دردسری گرفتار شده بود، چاره ای جز فرار نبود.


دزد تونسی یا همان ابوحدود که از افراط در مصرف مواد پیشمان شده بود،بسرعت دست کار شد و هنگام نهار به کمک ابوجهل گاو صندوق دادگاه را خالی کرده و همه چند صد هزار دلار را بین افرادش قسمت کرد و گفت؛ برادران ایمانی خوب گوش کنید انشالله  دو‌ ساعت دیگر که همه گورشان را گم کردند ما لاشه نکبت را که داخل کمد مخفی کردیم بار کامیون می کنیم و می بریم اطراف شهر چالش می کنیم و یکراست به ترکیه می رویم.فقط یادتان باشد چون خیلی ابله هستید این را می گویم اگر این خبر درز پیدا کند همگی شریک جرم هستیم و خودتان بهتر می دانید این بی شعورها با ما چکار خواهند کرد پس محض رضای خدا همین   یکساعت آدم باشید.


با رفتن داعشی ها و بسته شدن دادگاه
آرزوی زندگی شاهانه دزد تونسی در آنالیا در حال شکل گیری بود.
اما...
روز بعد سایت خبری ریانووستی چنین نوشت؛
به گزارش خبرگزاری سانا عصر روز گذشته بمب افکن های روسیه موفق شدند خودرو تروریست های داعش را در اطراف رقه منهدم کنند.بنا به تایید منابع محلی در این بمباران هفت داعشی از جمله فرماندار جدید رقه و یک دزد تونسی کشته شدند

 


طنز حامیان صلح سوریه

 



حامیان صلح سوریه

در حاشیه کنفرانس امنیتی مونیخ ،نماینده برخی از کشورهای حامی تروریست یواشکی و پشت درهای بسته جلسه مهمی تشکیل داده اند.
به محض نشستن حضار،
اشتاین مایر وزیر خارجه آلمان رو به عبدالرحمان آل ثانی کرد و گفت ؛ هوی عامو اون در رو ببند سوز میاد.
وزیر خارجه قطر؛ یعنی چه ، مگه من دربانم... من اومدم توی گفتگوها نقش ایفا کنم !؟
جان کری ؛برو عمو چهار تا چای دبش هم بیار در هم ببند.
با رفتن ال ثانی،اشتاین مایر با تعجب به دخترخانمی که در جلسه نشسته بود خیره شد و گفت ؛ ببخشید خانوم کی شما رو‌ اینجا راه داده ؟
وزیر خارجه سعودی هم با عصبانیت فریاد زد؛ آقای محترم خجالت بکشید ، عادل الجییر سپس با همان صدای زنانه اش فریاد زد؛ ما و اماراتی ها تصمیم گرفتیم کماندوهای نیروی زمینی ارتش قدرتمندمان را به سوریه بفرستیم.
وزیر خارجه ترکیه که به زحمت جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت؛ ای کلک ...شنیدم رفتی تایلند عمل کردی راسته تغییر جنسیت دادی !؟

جان کری ؛ ای خاک تو اون سرت مردک ناقص !!
وزیر خارجه سعودی که این بار از خشم جوش آورده بود فریاد زد؛ آقایان محترم چند بار بگم اینها فقط شایعه ایرانی هاست.
اشتان مایر؛هوی  عبدالرحمان این چای چی شد... یعنی به درد هیچی نمی خوره تعجبم چطور وزیر خارجه شده!!
لحطاتی بعد عبدالرحمان که مشغول پذیرایی از حضار شده بود گلایه کنان گفت؛ آخه وقتی یک کدبانو توی جلسه هست چرا آدم بی دست پایی مثل منو اذیت می کنید!!
جان کری هم با عصبانیت زیر سینی چای زد و فریاد زد ؛ یه مشت تن لش دور خودم جمع کردم ، آخه من نمیدونم چرا این همه از ایران و روسیه می ترسید!! بابا اخه یه فکری بکنید ارتش سوریه داره حلب رو از تروریست ها پس می گیره!
عادل الجبیر که از عصبانیت اربابش جا خورده بود با ترس و لرز گفت ؛ بابا حالا ما یه چیزی گفتیم ، ما زورمون به چهار تا چریک یمنی نرسیده حالا توقع دارید بریم سوریه !!
جان کری فریاد زد ؛ خانم محترم مجبور نیستی هر جا نشستی هی لاف بزنی، من نمیدونم به زور هم شده باید برید سوریه بجنگید!!

چاووش اغلو وزیر خارجه ترکیه هم پا در میانی کرد و گفت؛ بابا این پوتین اعصاب نداره میزنه همه رو لت پار می کنه ،هیشکی هم به دادمون نمیرسد.
عادل الجبیر هم با چشمان پر از اشک رو به جان کری کرد و گفت؛ جان مادرت شر برامون درست نکن، بابا من بیشتر ترسم از اینه که افرادمون رفتن سوریه عضو داعش بشن!!
جان کری؛ دختر مگه مرض داری هی سربه سر ایران میذاری ...وای خدا حالا من جواب کارخونه دارهای اسلحه رو چی بدم !!؟

اشتاین مایر وزیر خارجه آلمان ؛ ادل جون جدی جدی عمل نکردی !!؟
وزیر خارجه سعودی ؛ آقا این چه بساطیه یک بار گفتم نه دیگه ول کن نیستید !
وزیر خارجه ترکیه ؛ معلومه اینجا واسه ما آبی گرم نمیشه، داداش من برم ، قراره امشب چند تا موشک گراد کادو کنیم به تروریست های سوری باید پای کار باشم یه وقت باهاشون گرون حساب نکنند!!
وزیر خارجه المان هم در حالیکه با نماینده ترکیه جلسه را ترک می کرد، در گوش چاووش اوغلو گفت؛ راستی این ادل الان دختر هست ؟
چاووش اغلو؛ آره ،من از ایرانی ها شنیدم چند تا خواستگار پول دار داره ....
جان کری ؛ اوی عبدالرحمان اون لیوان های خالی رو جمع کن قربون دست یه جارو هم کف سالن بزن ...
و بدین سان این جلسه مهم نیمه کاره ماند.


طنز بندرعباس تاریک تر از پیونگ یانگ

 از دیدگاه باستان شناسان در دوره انسان های اولیه که بشر آتش را کشف و بر تاریکی غلبه کرد روشنایی معابر و همچنین غارها مهم بوده است، طبق کشفیات اخیر جامعه شناسان اصولا تاریکی معابر و خیابانها فقط برای برخی از اقشار و اصناف بخصوص فعالین حوزه زورگیری و سرقت امری لازم و به صواب است و بقیه مردم تاریکی را دوست ندارند‌، البته این موضوعات مربوط به بندرعباس نمی شود و اصولا این شهر با وجود کمبود روشنایی کسی دست از پا خطا نمی کند، این گلایه هم که ما نوشتیم فقط محض خالی نبودن عریضه است دیدیم جایی در روزنامه خالی بود گفتیم یک چیزی بنویسیم بلکه پر شود، ضمن اینکه ما به این نتیجه رسیده ایم که تاریکی شهری رابطه مستقیمی با هنر مبلمان شهری پست مدرن دارد، و بر طبق اصول معماری نوین رمانتیک ترین حوداث ها در تاریکی ها شهر رخ می دهد، اصلا یعنی چه که هیچ اتفاقی رخ ندهد!

 

در بندرعباس هوا که تاریک می شود شهر هم بصورت خودکار تاریک می شود، شکر خدا همه چیز این شهر بر اساس برنامه ریزی و اصول است. البته این تاریکی چندان هم مضر نیست و کلی در شهرت بندرعباس اثر گذار بوده است، و باید به عرض برسانم بندرعباس در راستای جهانی شدن در جذب تروریسم، ببخشید توریسم همراه با پیونگ یانگ کره شمالی عنوان تاریک ترین ترین شهر را به خودش اختصاص داد. این افتخار بزرگ ما را به یاد پیشنهاد یکی از اعضای شورای شهر انداخت ، این عزیز که احتمالا بندر را با مدینه فاضله اشتباه گرفته چندی قبل عنوان کردند که بندرعباس را به شهر همیشه بیدار تبدیل می کنیم ، این عضو عزیز شورای شهر معتقد است؛

بندرعباس دارای نمادهای بسیاری برای شهرت جهانی است منتها همین عنوان شهر همیشه بیدار از بقیه صفات بهتر است، حالا هی بگویید چرا درصد آمار خودکشی بندرعباس مدام در حال افزایش است خوب برادر من آدم وقتی خیابانهای تاریک پیونگ یانگ را روشن تر از خیابانهای بندرعباس می بیند توقع نداشته باشید جان به جان آفرین به درک واصل نشود، از این گذشته ما معتقدیم در حق متخصصان شرکت توزیع برق بندرعباس ظلم بزرگی شده است، به راستی چرا این عزیزان با این همه نبوغ در تاریکی مخفی شده اند، باور بفرمایید اگر ادیسون بفهمد لامپ هایی در خیابانهای بندر نصب شده که شعاع نور آن به سطح خیابان نمی رسد مثل زامبی ها از قبر بیرون می آید و آسفالت خیابان را گاز می گیرد. طنز ماجرا اینجاست که در این تاریک بازار ،شهرداری هم بیکار نبوده و با برچیدن تابلوهای تبلیغاتی اصناف عملا در جدول تاریکی جهانی با دو پله صعود بعد از حلب و پیونگ یانگ قرار گرفته ایم، در نتیجه همین یک ذره نور خیابان ها که از دولتی سر تابلوی تبلیغاتی فروشگاهها دیده می شد با ضرب مالیات و زور عوارض محو شد‌ه است.