سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لوطی نت . آخرین دستاورد مرحله دوم طرخ هدفمندی یارانه ها

نویسنده :کاظم گلخنی

بغام در حالیکه با دستمالی عرق سر و صورتش را خشک میکرد رو به کنیزو کرد و با عصبانیت گفت: عزیز من، مگه من مامور آتش نشانی شدم که هی باید مردم رو از توی کابینت نجات بدم.کنیزو رو به همسرش کرد و گفت: منت سر من نذارمرد، این بندگان خدا سواد درستی که ندارن بجای اینکه برن کافی نت ثبت نام کنند رفتن تو کابینت و گیر افتادن ، در ضمن سر جمع از صبح تا حالا فقط 11 تا پیرزن از توی کابینت در آوردی ،پسر مش معصومه فقط دیروز 42 تا پیرزن و پیرمرد از توی کابینت در آورده !! بغام آهی کشید با خودش گفت من حاضرم برم توی کابینت بمونم اما گرفتار این لوطی نت نشم. مرحله دوم طرح هدفمندسازی یارانه ها با هدف حذف یارانه بگیران پردرآمد و حمایت از تولید کنندگان ،آغاز شده و دولت برای تسهیل دراجرای این طرح مهم از یک برنامه نرم افراری بسیار هوشمند که لوطی نت نام دارد استفاده می کند .طبق شنیده ها لوطی نت به طور کاملاً پیچیده ای برتمامی درآمدهای پیدا و پنهان افراد دسترسی دارد از این رو برخی رفتن به کابینت و گیر افتادن در این جای تنگ را ،با در افتادن اژدهای هفت سر ترجیح می دهند. کافی نت چندان شلوغ نبود با این حال عده ای با شک و تردید به داخل این مکان مرموز نگاه می کردند.بغام که از دیدن شتک های خون روی شیشه کافی نت به رعشه افتاده بود با ترس و لرز رو به پیرمردی کرد و گفت : این جا چه خبر عمو؟ پیرمرد بیچاره که دیگر قوتی برایش نمونده بود لرزان و ترسان به دیوار تکیه داد و در حالیکه نفس های آخرش را می کشید بریده بریده گفت: نر نر نرو ان ان انصراف بده ، و بعد جان به جان آفرین تسلیم کرد. بغام که از دیدن جسد پیرمرد پریشان شده بود سرآسیمه به تلفن همراهش را جیبش بیرون آورد و پیامک کنیزو را مشاهده کرد. پیامک بسیار کوتاه و قاطع بود. تا ثبت نام نکردی برنگرد خونه نون هم بخر، کنیز. : دیگر راهی نبود و تخطی از دستور کنیزو کمترین مجازاتش کتک خوردن و اخراج از خانه بود. بغام بیچاره زیر لب گفت: بابا این همه دولت اصرار می کنه مردم انصراف بدن باز من نمیدونم چرا بعضی اینقدر هول می زنند. درب کافی نت باز شد و همان لحظه دندان مصنوعی خون آلود جلوی پای بغام متوقف شد. لحظاتی بعد پیرزنی تلوتلو خوران به سراغ دندان مصنوعی رفت ولی دیگر از جایش برنخاست و مرد. بغام آهی کشید و در حالیکه به جسد پیرزن زل زده بود، گفت:آخه مگه این 45 تومن چقدر ارزش داشت مادرجان.! چشمان هراسان حاضران به مردی افتاد که گویی از چیزی خبر ندارد با بسته شدن در کافی نت ، متصدی کافی نت او را به گوشه ای فراخواند و از خواست منتظر بماند.. صفحه ثبت نام باز شد و بعد از گرفتن قسم های مختلف از کاربر ،نرم افزار لوطی نت ظاهر شد.فقط دیدن سبیل این نرم افزار رعشه به قلب آدم می انداخت دیگر شرح مابقی که جای خودش دارد.صدای نخراشیده ای به کاربر که جوانی باریک اندام بود ،گفت: تو مگه پسر الله کرم خدا بیامرز نیستی!؟ خاک به سرت کنن کاش یه ذره از غیرت بابات تو وجودت بود،آخه تو یارانه می خوای بگیری که چی بشه ، بری بدی مواد دودش کنی بره هوا ؟ سیستم سپس نگاهی به چهره خجالت زده جوانک کرد و با تحکم گفت:چرا دیشب که پسر صفدرکلاغ اومد دنبالت که بری سرکار پیچوندی طفره رفتی ! هام ، فکر کردی ما خبر نداریم ،لحظاتی بعد دست بزرگی از مانیتور خارج شد و بی هوا به صورت جوانک زد و گفت:از فردا میری سرکار، فقط خدا کنه بفهم باز رفتی دور و بر دود ، این دفعه همین جا آتیشت می زنم، در ضمن به مادرت سلام برسون بگو فکر کردی پولهات زیر فرش قایم می کنی ما نمی فهیم بهش بگو اینجوری نمیشه باید بیاد پولشو بذاره تو بانک تا چرخ اقتصاد کشور بچرخد،پاشو گم شو برو...نفر بعدی برای ثبت نام یارانه پیرزن نحیفی بود با دیدن ماجرای معتاد جوان همچون یوزپلنگ از جایش جستی زد و شبیه مرد عنکبوتی از کافی نت فرار کرد.لحظاتی بعد در میان هول و هراس معدود مراجعین مردچاقی خودش را آماده ثبت نام کرد. سیستم ثبت نام باز شد و لوطی نت نگاهی به مرد کرد و گفت:جعفر تپل تو خجالت نمی کشی ! تو هم یارانه می خوای ! کی بود پارسال موتورش فروخت و پولش ریخت تو حساب مادرزنش، کی بود پارسال به اسم مریضی زنش وام گرفت دماغ دخترش رو عمل کرد ، کی بود ؟جعفر بیچاره در حالیکه هاج و واج مانده بود ،من من کنان گفت: آقا بخدا من خرجم زیاده من دختر دم بخت دارم الان دو جا کار می کنم اما باز هم کفاف خرج زندگیم نمیده ، اون پول هم که گفتی گذاشتم واسه عروسی دخترم ،وگرنه با این تفاسیری که گفتی مزاحم شما نمی شدم. لوطی نت چشمانش را براق کرد و گفت: تو حساب دخترت 230هزار تومان پول هست، یک میلیون هم دست احمدافغانی داری ،در ضمن یه پولی هم تو حسابت زنت هست که می خوای دوباره موتور بخری،حالا نذار بگم عیدی چند کیلو گوشت مرغ و گوسفند خریدی، اگه مردم بفهمن که زنت هفته ای سه بار آبگوشت بار میذاره که همین جا به عنوان یه مرفه بی درد آتیشت میزنن ، برو عقب کارت تا نزدم شکمت سفره کنم. دقایقی بعد از رفتن جعفر ،مرد شیک پوشی روی صندلی کافی نت نشست.سیستم باز شد و لوطی با روی باز به وی خوشامدگویی کرد و گفت: به به جناب احتشامی ،مدیرمحترم کارخانه تشک سازی، آقا جان شما چرا تشریف آوردین می گفتین ما می آمدیم خدمتت،سیستم در کمال تعجب حضار سرش را از مانیتور بیرون آورد وگفت: آقا حساب شما محفوظ است در ضمن بگذارید ثبت نام تمام شود انشالله با ریزش 80 درصد از این جمعیت مرفه یارانه بگیر، سهم شما در گرفتن وام های تولیدکنندگان سخت کوش به 99 درصد خواهیم رساند و تا آخرسال ده میلیارد تومان وام به جنابعالی اعطاء می شود. سیستم سپس صدایش را کلفت کرد و گفت: واسه عزیزانی که چرخ تولید اقتصاد را می چرخانند دست قشنگه را بزن. فضای اندکی لطیف شد و مرد نحیفی که جلوی بغام ایستاده بود شادی کنان روی صندلی نشست و مشغول ثبت نام شد لحظاتی بعد لوطی ظاهر شد وگفت: هوی ی ی عمو کجا با عجله، تو اصلا بمن بگو بچه ات واسه چی میفرستی مدرسه غیر انتفاعی ، کی گفته هفته سه بار میوه بخری اونم در این شرایط سهمگین اقتصادی که اغلب کشورهای جهان با آن مواجه اند، التماس نکن.مرد نحیف نگاهی شبیه گربه چکمه پوش به لوطی کرد و گفت:آقا من کارمند معمولی هستم عیالوارم مستاجرم ،بخدا یادم نمیاد کی میوه خریدم.سیستم نگاه تندی به کارمند کرد و گفت: آقاجان تو هم مثل اکبرباریک باجناقت را میگم مثل اون زرنگ باش، دست زن بچه ات را بگیر یه شب خونه پدرخانمت یه شب خانه پدرخودت ، یه شب دایی و عمو و الی آخر تلپ بشید ، هم میوه و شیرینی مجانی می خورید هم شامتون مفت درمیاد.کارمند بیچاره سرش به زیر انداخت و گفت: آقا من بمیرم از این کارها نمی کنم بعدشم خونه هرکی بری فرداش همچی تلافی می کنن که به کرده خودت پشیمون بشی،لوطی نت فکری کرد و گفت: عزیز من اقلا بیشتر کار کن آخه با یک جا کار کردن که امورات آدم نمی گذرد برو کار پیدا کن و از خیر یارانه بگذر که می خواهیم این پولها را تو بخش درمان و سلامت سرمایه گذاری کنیم.کارمند من من کنان گفت: آخه دیگه با این سن و سال کی به من کار میده ؟سیستم عصبانی شد و گفت:می خوای بسپارم از فردا بری پیک توزیع کنی! کارمند تحقیر شده سرش به زیر انداخت و گفت نه آقا اگه میشه یه کاری کنید من یارانه بگیرم خواهش می کنم. ناگهان لوطی از کوره در رفت و مشت محکم به شکم کارمند زد و گفت مردحسابی میگم کشور در وضعیت خاصی هست چرا درک نمی کنید، آقا یه طرف تحریم های استکبار یه طرف دست گل های اقتصادی دولت قبلی ، آخه چی می خواهید از جون این دولت؟ چرا یه کم رحم ندارید ،آقا جان الان دولت نیاز به همراهی داره چرا همراهی نمی کنی؟ کارمند نحیف درحالیکه خون بالا می آورد به زحمت دست در جیب کتش کرد و پولش را به لوطی داد وگفت: آقا به جان خودم همش همین ده هزار تومنه.من هم مثل مدیران و سرمربیان لیگ برتری از دریافت این یارانه انصراف می دهم و میرم یه جایی بمیرم. با انتقال جسد کارمند نحیف نوبت به بغام رسید. سیستم راه اندازی شد و نرم افزار راستی آزمایی لوطی نت شروع بکار کرد. همان ابتدا چک بسیار محکمی به گوش بغام نواخته شد.بغام که هنوز گیج و منگ بود چک دوم هم نوش جان کرد. لوطی رو به او کرد وگفت: خوب گیرت انداختم مزدور قلم به دست اجنبی ، حالا میری واسه من طنز می نویسی! دولت را زیر سوال می بری یارانه هم می خوای؟ مشت و چک و لگد بود که سمت بغام بدبخت حواله میشد. مرد بیچاره که زیر کتک له شده بود یک آن قصد فرار کرد اما به دستور لوطی و توسط متصدی کافی نت به صندلی میخکوب شد. لوطی نگاه تندی به بغام کرد و گفت : خوب ،با آن هزار تومانی که دیشب چهارراه فاطمیه پیدا کردی و یواشکی خرجش کرد شروع کنیم یا آن 5 هزارتومانی که 13 سال قبل از کیف مادرخانمت کش رفتی شروع کنم؟


طنز - شورای شهر بندر

رئیس شورا نگاهی به اعضاء انداخت و در حالیکه حوصله اش سر رفته بود،گفت: یک حرکتی ،اتفاقی،چیزی،الان در همین مجلس من دیده ام به دکمه کت وزرا هم گیر می دهند فوری الم شنگه راه می اندازند کلی توی اخبار 30/20 فیلمشان نشان می دهند .آقایان و خانم ها این جوری نمی شود.باید کاری کرد. باید یک جوری به این مردم خدمت کنیم که همه دنیا بفهمند. آقای الف از اعضای برجسته شورا، رو به حضار کرد و گفت: دوستان من در یوتیوب دیدم یک شورای شهری بودم نمی دانم دقیقا کدام شهر بود اما وسط جلسه با فلاسک چای و قندان به جان هم افتادند، آقا این فیلم را نصف کره زمین نگاه کرد.آقای ب دستش را به نشانه اعتراض به میز کوبید و گفت: منظورت این است که خدای ناکرده ما هم به سرکله هم بزنیم.! نه آقا این ها همه اش می شود خوراک تبلیغاتی این شبکه های ماهواره ای ، نه این رسمش نیست من می گویم بیایید امتیاز یک تیم فوتبال بخریم بزنیم به کار تیم داری ، این جوری حداقل فردوسی پور شب دوشنبه ها شاید از عملکردمان تعریف کرد بالاخره کلی جوان هم سرگرم می شوند ،یک پولی هم گیر این جوان های مستضعف برزیلی می آید. ریئس شورا که نظر آقای ب را پسندیده بود دفترچه اش راباز کرد و گفت اتفاقاً بد فکری هم نیست یه جورایی هم سر بچه ها گرم می شود هم تبلیغ شهرداری می کنیم و هم بخشی از بودجه را در راه صحیح مصرف می کنیم.همان لحظه کارمندی وارد جلسه شد و گفت : از شهرداری نامه داده اند گفته اند برای تیم شهرداری امسال باید 7 میلیارد تومان جرینگی بودجه کنید. بعد از رفتن آن کارمند وقت نشناس سکوت سنگینی بر جلسه حکمفرما شد،این وسط آقای ج نفس راحتی کشید و گفت: ای بابا ما که تیم داشتیم ،چقدر خوب شد که تیم نخریدیم. دراین میان خانم ع رو جمع اعضاء کرد و گفت :حالا که مشکل ورزش حل شد خدمت همکاران عزیز عرض کنم اینجانب طرحی در جهت حمایت از لاک پشت پوزه عقابی که به ناحق تخم هایش را اهالی جزایر می خورند نوشته ام در این طرح ما به خرج شهرداری ،یک دفتر حقوقی در جزیره هنگام بازگشایی خواهیم کرد و وکلای جوان وکلات تعدادی از لاک پشت های رنجدیده را به صورت رایگان به عهده خواهند گرفت و از حق این زبان بسته ها دفاع می کنیم. آقای الف که از شنیدن این طرح اندکی متعجب شده بود رو به حضار کرد وگفت: دوستان جزیره هنگام که خودش شورا دارد بعدشم چرا موضوع را سیاسی می کنید . لاک پشت اگه آدم بود که وسط زمین و آسمون دهنشو بی موقع باز نمی کرد ضمن اینکه من شنیده ام اینها نصف شب تخم می گذارند. فوری هم روش خاک می ریزند هیشکی هم نمی فهمه. حالا به عقیده اینجانب بهتره که یه برنامه ریزی کنیم و یه سفری تحقیقاتی به سوئد کنیم. اعضای شورا همگی با تعجب گفتند چرا سوئد! آقای الف خندید و گفت پ ن پ تایلند. آقای الف در ادامه از جایش برخاست و گفت : در یکی از شهرهای سوئد کارتن خواب ها ذباله های بازیافتی را از سطح شهر جمع می کنند و در مقابل از شهرداری غذای گرم تحویل می گیرند، بنده معتقدم این طرح با توجه به خیل عظیم کارتن خواب ها و حجم گسترده ذباله ها که در محلات شهر رو هم تلنبار شده به راحتی قابل اجرا است به همین خاطر پیشنهاد میدم یه سفر تحقیقاتی یک ماهه به کشور سوئد داشته باشیم و از نزدیک با موانع ،مشکلات و چالش های این طرح قابل اجرا آشنا شویم. در این بین ریئس شورا به جهت تذکر از جایش برخاست و گفت: دوستان لطفاً در نظر داشته باشید که طرح های پیشنهادی این جلسه تا حد امکان بومی شده و قابل اجرا باشد در ضمن ما الان به سرمایه نیاز داریم .همان وقت آقای دال که چشمان از شادی برق میزد دستش را به سرعت بلند کرد و گفت:آقایان این طرح آقای الف چندان توجیه اقتصادی نداره اما من ایده بسیار بهتری دارم. الان داره تابستون میشه و نصف معتادهای ایران ارادی و غیر ارادی به اینجا هجوم می آورند ، من شنیده ام هفته ای 5 تا 6 نفر از این عزیزان بر اثر مصرف مواد مخدر می میرند و کلی هزینه روی دست شهرداری می گذارند.اغلب این اجساد شناسایی نمیشن و مدتها در سردخانه شهر میمونند و دست آخرهم باید با هزینه شهرداری خاکشان کنیم.ریئس شورا که از حرفهای جناب دال متعجب شده بود ،گفت: منظورت اینکه این اجساد را واسه تشریح به دانشگاه علوم پزشکی بفروشیم؟آقای دال که لبخند پیروزی بر لب داشت ،گفت: چرا به مارک نفروشیم.من شنیده ام برزیلی ها با صادرات جنازه به دانشگاههای آلمانی گونی گونی مارک به جیب می زنند. حالا ما میشیم رقیب برزیل و ای بسا در این زمینه آنها را از میدان به در کنیم. ریئس شورا نگاهی شماتت باری به آقای دال کرد و گفت : همکاران ما الان مشکل درآمد زایی داریم الان مهمترین موضوع اینکه طرحی توجیهی ارائه بشه که بتونیم سریع به منابع درآمد برسیم ،اگه دوستان در این زمینه طرحی ضربتی و نه توهمی دارند اعلام کنند.سکوت باز هم در جلسه چندان دوام نیاورد و آقای جوان که جوانی محجوب بود با کمی من من کردن گفت: کاش رویه شهردار قبلی را ارائه می دادیم و زمین های شهرداری به بخش خصوصی می فروختیم.این طرح دو جنبه توجیهی دارد؛ اول اینکه بخش خصوصی در این زمین ها سرمایه گذاری می کند و باعث رونق تجاری شهر می شود و دوم اینکه یک پول تپل به جیب شهرداری می رود. هنوز حرف آقای ج تمام نشده بود که خانم ع با عصبانیت فریاد زد: آقایان هر چه زمین هلو در شهر بود آقای شهردار به اسم اینکه می خواهد حقوق کارمندان شهرداری را تامین کند فروخت کم مانده بود همین زمین زیر پایمان هم بفروشد. نه این یک خیانت به شهر است. بنده دیگر حرفی ندارم. آقای الف هم در تایید حرف خانم ع آهی بلندی کشید و گفت : تازه دیگه زمینی هم نمونده هرچی زمین هلو بود فروختند. کاش اقلاً این زمین پشت شهرداری شهرداری را نفروخته بودن میشد دفتر شورا را همون جا بنا کنیم.حیف شد. ریئس شورا که از این بگو مگوها خسته شده بود رو به منشی کرد و گفت یه نگاه به این سامانه بنداز ببین مردم چی میگن بلکه به مشکلات مردم رسیدگی کنیم.منشی هم بعد از کمی ور رفتن با لب تاپش گفت : اولین پیامک شهروند گفته نور روشنایی معابر کم است و در برخی کوچه ها اصلا روشنایی معابر نداریم.یکی از اعضاء گفت این مشکل شرکت توزیع است بعدی را بخوان؛ منشی ادامه داد: یکی پیامک داده شهرداری در بسیاری از محلات زباله ها را به صورت کامل جمع آوری نمی کند و سطل های زباله بزرگ محلات عمدتاً شکسته و دیگر وجود خارجی ندارند.ریئس شورا لبخندی زد و گفت: قرار است به عنوان شهرداری پیشرو از این به بعد از هر خانواری 5000 تومن بابت جمع آوری زباله ها بگیریم .دوستان به شما قول می دهم با این عایدی که بدست خواهیم آورد می توانیم امتیاز یک تیم لیگ برتری را بخریم.تصورش بکنید برویم از برزیل و مقدونیه و آفریقا بازیکن بخریم آخ که چه پزی بدیم. دوستان همین الان اگر موافقید تصویبش کنیم. لحظاتی بعد به جز یکی دست همه اعضاء به نشانه موافقت بالا رفت.منشی جلسه نگاهی به جوانکی که دستش را بالا نبرده کرد و گفت: ببخشید این آقای م کارش داشت نتوانست به جلسه برسد واسه همین پسرش را فرستاده است. آقای الف نگاهی به پسرک کرد و خنده کنان گفت تمام این پست ها و ریاست ها هل هلوک است و آنچه مهم است خدمت به خلق است ، پسرم آن یکی دست راستت می شود. آن را بلند کن تا کلک کنده شود.پیامک بعدی مربوط به نا امنی در سطح شهر است و خانمی مدعی شده که زورگیرها داروندارش را برده اند.باردیگر ریئس شورا رو به اعضاء کرد و گفت: اتفاقاً ما این موضوع را با خانم های اعضای شورا به شور نشستیم.و به این نتیجه رسیدیم که اگر کرایه تاکسی ها را افزایش بدهیم آمار این قبیل جرائم به شدت کاسته خواهد شد.دوستان 30 درصد کرایه ها تاکسی را از فردا گران می کنیم اگر موافقید دست ها را بالا بگیرید.پسر آقای میم که تازه فهمیده بود دست راستش کدام طرف است خنده بی ادبانه و بی موقعی سر داد و گفت: خانوم اجازه ، اینها که گفتی چه ربطی به هم داشت، زورگیری چه ربطی به گرون کردن کرایه تاکسی داره! آقای الف که از ریئس شورا خشمگین تر شده بود چک محکمی به گوش بچه میم نواخت و گفت: به توچه پدرسوخته ما به همه گفتیم زده تو هم بگو زده ، این وسط خانم ع برای دلداری بچه از جایش برخاست و در حالی بچه آقای میم را نوازش می کرد غرولندکنان گفت: با بچه این طور رفتار نمی کنند الان دوره علم و تکنولوژی و منطق هست . خانم ع سپس یک اسکناس ده هزارتومان توجیب بچه گذاشت و گفت : ربط داره پسرم الان به صورت علمی به شما ثابت شد که ربط دارد . بچه ها دست راستش را بالا آورد و کرایه تاکسی به موافقت همه اعضاء افزایش و میزان جرائم به صورت قلنبه کاهش ببخشید تمام شد. آخرین پیامک شهروندان مربوط به بارندگی های عید بود و این شهروند از اینکه با یک بارندگی شرایط تردد در شهر بسیار مشکل می شود ابراز انتقاد کرده و خواستار توجه مسئولان شده است.آقای ب که تا آن لحظه ساکت مانده بود در حالیکه به میز چشم دوخته بود گفت: دوستان متاسفانه جاسوسان استکبار همه جا هستند شما ببنید ما فقط در آن بارندگی فقط 3 کشته دادیم حالا این فرد که به طور حتم از عناصر اینتلجلت سرویس بخش ضدجاسوسی ام آی سیکس هست قصد داشته زحمات مسئولان را زیر سوال ببرد و تلاش شما عزیزان لوس کند.من دیگر حرفی ندارم. زنگ پایان جلسه به صدا درآمد و اعضاء هورا کشان از پشت میز و از روی صندلی ها بلند شدند و به سمت در جلسه یورش بردند. تنها کسی که هنوز در جلسه بود بچه آقای میم بود او به آرامی داشت تلفنی با پدرش حرف میزد: بابا اون اسمسی که مامان فرستاده بود بدجوری حالا همشون گرفت


خفاش شب

نویسنده گلخنی

 یکی بود یکی نبود غیر خدا هیشکی نبود،عارضم به حضورتان که راویان اخبار و ناقلان مهملات رایج و طوطیان شکرشکن قند پارسی چنین حکایت کرده اند که درهمین بندرعباس خودمان روزنامه نگار(به آنها نوکر استکبار جهانی هم اطلاق می شود) میانسالی که بغام نام داشت به خوبی و خوشی زندگی می کرد.روایان حکایت کنند در یک غروب بهاری که هوا اندکی دم گرفته بود بغام برخلاف خیلی از مردم شهر که غروب ها به نیت تفرج ، از خانه بیرون می زنند، خسته از کار و تلاش به طرف خانه اش به راه افتاد .هوا تازه رو به تاریکی نهاده بود.با این حال فضای شهر ملتهب از یک شایعه بی اساس بود. بغام بی توجه به این شایعات بی اساسی که مدام برایش پیامک میشد، سرگرم عبور از چهارراه فاطمیه بود که با پیرمردی سالخورده که قصد عبور از خیابان را داشت مواجه و طبق عادت بدی که دارد ، حس کمک به همنوعش گل کرد و بازوی پیرمرد را گرفت تا او همراهی کند، اما پیرمرد در یک آن همچون پلنگ از جایش جست و با عصایش ضربتی کاری به بغام زد و گفت: خفاش اهریمن چرا به ناموس مردم دست درازی می کنی ؟بغام بنده خدا که از شدت ضربه به خودش می پیچد ، گفت: الان تو ناموس مردم هستی دیگه ! پیرمرد خواست بار دیگر به بغام حمله کند که با فرار به موقع مرد بیچاره این یورش بی اثر ماند. شبانگاهان بود و با وجود دمی که در هوا بود بغام سر کیف و شادمان بی خبر اوضاع محله، برای خودش ترانه ی همه چی آرومه من چقدر خوشبختم زیر لب زمزمه می کرد که ناگهان چند زن جوان راهش را بستند. یکی از زنها که به نظر مقامش بالاتر از بقیه بود رو به بغام کرد و گفت: آهای سیاهی کیستی از کجا آمده ای به کجا می روی ؟ بغام با تعجب به زن کریم مرغی نگاه کرد و لبخند به لب گفت: فاطی خانم این ادا و اطوارها برای چیه ، یکی از زنها گفت:چقدر قیافه اش شبیه اصغرقاتله؛ به گمانم خود خفاش شب باشد. بغام هاج و واج به زنها نگاه کرد و گفت:اصغر قاتل دیگه کیه ،بابا اون که زمان رضاشاه اعدام شده ، راه بدید میخوام برم خونه اصلا هم حوصله شوخی ندارم. فاطی خانم در کسوت ارشد گروه نگهبانی، نگاهی به تلفن همراهش کرد و گفت: این مرد اصغر قاتل نیست ،همین الان سامانتا از واتس آپ پیام داده دو کوچه بالاتر، اصغر قاتل و میرزا سیف القلم نامرد،سر 12 تا زن بیگناه را گوش تا گوش بریدند،زن سپس موبایلش را جلوی چشم بغام گرفت و ادامه داد :هنوز درگیری در کوچه بالایی ادامه داره و زنها با خفاش شب و اصغرقاتل درگیر شده اند .فاطی خانم با احتیاط جلوتر آمد و فریاد زد:باور نمی کنی ، بیا با چشمای کور شده ات نگاه کن، بغام بیچاره به تصویر درون گوشی خیره شد و با حیرت گفت: بابا دست بردارید اینکه عکس آنجلینا جولی توی فیلم آقا و خانم اسمیت هست من فیلمش دیدم تو این صحنه با گروهی از کماندوها درگیر شده...فاطی خانم موبایلش را پنهان کرد و گفت: یعنی واتس آپ دروغ میگه و توی قلم به دست نوکر استکبار جهانی راست میگی، بچه ها به این مرد مشکوک حمله کنید. درگیری یک طرفه چند دقیقه ای ادامه داشت و زنها با هر چه دم دستشان بود به بغام حمله کردند .سرانجام این نبرد با حضور افسر سرنگهبان و گروه دژبان که همگی از زن های محله بودند خاتمه یافت و لاشه مرد مشکوک به خانه اش انتقال یافت .دقایقی بعد بغام که تازه حالش بهتر شده بود ،آه و ناله کنان رو به بانوان محله کرد و گفت:آخه مگه مرض دارین سرشبی مردم آزاری می کنید.کنیزو همسر بغام که بین زنهای محله به سبب شغل شوهرش، موقعیت ممتازی دارد نگاهی به شوهرش کرد و با تکبرخاصی گفت:من الان سرپاس کنیز هستم.لطفا هنگام صحبت با یک افسر مودبانه رفتار کنید، در ضمن در واتس آپ گفته اند تا همین الان 800 تا زن توسط گروه خفاش شب و باندهای تبهکاری مثل ال کاپون، اصغر قاتل و میرزا سیف القلم به شکل ناجوانمردانه ای به قتل رسیده اند. به همین خاطر با حضور همه بانوان محله، امروز صبح به شور نشستیم و تصمیم گرفتیم خودمان با این گروهای تبهکار مبارزه کنیم.بغام نگاه شماتت باری به زنهای محله کرد و گفت:خدا لعنت کنه کسی که پایه گذار این واتس آپ شد،آخه خواهر من این حرفها همه اش توهم ذهن یک مشت آدم رذله که از روی عمد یا غیر عمد سرگرم سم پاشی و شایعه پراکنی هستند.بغام ادامه داد: اگر من خبرنگار هستم اگر من شب روز سرگرم تهیه گزارش و خبر هستم که می گویم به پیر به پیغمبر هیچکدام اینها صحت ندارد و همه اش زاییده ذهن آدمهای دنیای مجازی است.روزنامه نگار محله سپس از جایش برخاست و در حالیکه زنان را به بیرون مشایعت می کرد،افزود:بروید دنبال زندگیتان ،خواهر من آخه شماها چرا این قدر زود باور هستید.در این میان فاطی خانم زن اصغر مرغی نگاهی به همکارانش کرد و گفت: به حرفهای این مرد مشکوک توجه نکنید همین الان خرنر در واتس آپ پیام داد که 22 نفر از زن های محله آن طرف خور توسط گروه خفاش شب کشته شده اند.بیایید برویم و از خودمان دفاع کنیم.بغام با تعجب رو به کنیزو کرد و گفت:خرنر دیگه کیه؟ کنیزو لبخندی زد و گفت: بیشتر آنهایی که در واتس آپ هستند اسم های واقعی خودشان را لو نمی دهند. کنیزو سپس موبایلش را به بغام نشان داد و گفت: از صبح تا حالا خرنر و سگ سیاه مدام اخبار کشته شدن زنهای محلات دیگر را برای ما ارسال می کنند تا الان حدود 42 زن فقط در کوچه بالایی کشته شده اند. بغام دو دستی به سرش زد و گفت:آخه توی مرغداری هم به این سرعت نمی شود سرمرغ برید؛شما را به خدا دست از این ادا و اطوار بردارید،بغام سپس رو به همسرش کرد و گفت: دگه کارت بجایی رسیده که گپ شوهرت که خبرنگار هم هست باور نا کنی اما گپ الکی خرنر و سگ سیاه باور اکنی؟ سکوتی سنگین بر فضا حاکم شد و شک و تردید و ندامت در چهره زنها هوایدا شد. همان دم فاطی خانم که از دیدن تردید زن ها سخت برآشفته بود فریاد زد: بچه ها همین الان میمونک تنها درفیس بوکش نوشته که به چشم خودش جنازه 190 زن را در سردخانه بیمارستان دیده است. یاالله آماده دفاع شوید.شورا و غوغایی در میان زنها حاکم شد. و زن ها بدون توجه به هشدارهای بغام هورا کشان از خانه کنیزو رفتند و مرد مشکوک را تنها گذاشتند. ساعتی از نیمه شب گذشته بود که زنها جیغ کشان محله را روی سر گذاشتند. هیچکس جرات نزدیک شدن به لاشه مردی که در وسط کوچه افتاده بود،نداشت، دست آخر زنها دست به دامن بغام شدند.سکوت معنا داری در کوچه حاکم بود و همه به لاشه مردی که حالا اصغرقاتل معاون خفاش شهرت یافته بود،چشم دوخته بودند.سرانجام بغام به خود جراتی داد و به مرد بیچاره وارسی کرد و بعد از لحظاتی درحالیکه بشدت عصبانی شده بود رو به مش معصومه پیرزن قلچماق محله کرد و گفت:آخه مادرجان تو به بچه خودت هم رحم نمی کنی؟ مش معصومه که تازه متوجه اشتباهش شده بود به سراغ پسر معتادش رفت و شیون کنان گفت:آخه جز جیگر زده چرا از دیوار بالا رفتی آخه کی میخوای آدم بشی. اکبرجوانک معتادی است که معمولا در طول روز از کنامش خارج نمی شود و فقط شب ها برای موارد بسیار مهمی مثل تهیه مواد از خانه اش خارج می شود این موجود تنها دزد محله نیز محسوب می شود و گاهاً با دزدیدن دمپایی و آفتابه امرار معاش می کند. ادامه ماجرا را از دهان اکبر که تازه به هوش آمده بود بشنوید:آخه مادر اگه این وقت شب در میزدم که صدجور فحش بار میکردی واسه همین از دیوار بالا رفتم.اکبر ناله ای کرد و ادامه داد:چشمتان روز بد نبیند یکهو دیدم یک چیزی مثل موشک به طرفم پرت شد بعد هم که منهدم شدم. بغام با حیرت به کپسول خالی گاز که وسط کوچه افتاده بود نگاه کرد و گفت:آخه مادرجان چطوری تونستی این کپسول رو پرت کنی؟پیرزن لاشه بچه اش را به کول گرفت و گفت:مردم چه بی چشم و رو شده اند. هنوز اهالی متفرق نشده بودند که رحیم پسر 10 ساله فاطی خانم گوشی تلفن اکبر را پیدا کرد و فریاد زد:مامان،مامان ،جعبه سیاه اکبر را پیدا کردم . آن شب تا سپیده دم احدی در محله خواب به چشمش نرفت.زنهای نگهبان به هر جنبنده ای که عموماً سگ و گربه بودند حمله می کردند، صدای زوزه سگ و گربه و جیغ های بنفش فاطی خانم و دیگر زنها ، همه را نگران و ناراحت کرده بود.سرانجام حوالی صبح همهمه ای بین زن های نگهبان برخاست. لحظاتی بعد صداهای عجیب و غریبی که به نظر نمی رسید صدای انسان باشد تمام محله را روی سرش گذاشت.نفس در سینه اهالی بیچاره حبس شده بود. براستی چه اتفاقی رخ داده بود! دم صبحی بغام بنده خدا که چشمانش از فرط بیخوابی قرمز شده بود به قصد نصیحت به سراغ زنهای محله رفت،اما هنوز به دم در خانه اش نرسیده بود که کنیزو با چهره ای مالامال از ظفر به سراغش آمد و گفت: خفاش دستگیر شد. آفتاب تازه برآمده بود و تمامی مردم محله، پیر و جوان، ریز و درشت تقلا می کردند تا خفاش شب و گروهش را که شب گذشته توسط زنان دلاور محله اسیر شده بود ،تماشا کنند.از همه متعجب تر بغام بود او در حالیکه مدام بر بانیان واتس آپ فحش می داد در قفس بزرگی را گشود و تمامی خفاشهای بیچاره را آزاد کرد.آخرین خفاش که درشت تر از بقیه بود، شادمان از آزادی در آسمان چرخی زد ؛سپس ازگروهش جدا شد و در میان نگاه اهالی ارتفاعش را کم کرد و ناگهان فضله ی بزرگی روی سر و صورت کنیزو انداخت و رفت.کنیزو که از رفتار زشت خفاش بشدت مکدر شده بود نگاه شماتت باری به شوهرش کرد و گفت: لابد اینم شایعه بود؟ پی نوشت: 1- اصغرقاتل، قاتل زنجیره ای کودکان در عراق و ایران که در دوران پهلوی اول توسط پلیس تهران دستگیر و سرانجام به دار مجازات کشیده شد. 2- میرزا سیف القلم نامی مستعار از یک قاتل زنجیره ای زنان است .فرد مذکور در دوران پهلوی اول در بغداد و شیراز مرتکب قتل های بیشماری شد.وی نیز دستگیر و اعدام شد. 3- ال کاپون؛ قاچاقچی مشروبات الکلی و هدایت کننده یک باند تبهکار که در دهه 30 میلادی افراد زیادی را در شیکاگوی آمریکا با مسلسل های تامسون به قتل رساندند.وی توسط پلیس در یک درگیری کشته شد. 4- خفاش شب قاتل معروف زنجیره ای زنان در تهران که در دهه هفتاد شمسی در مطبوعات زرد مقالات و اخبار زیادی به خودش اختصاص داد .وی نیز به سبب ارتکاب به قتل چندین زن به دار مجازات رسید.